معرفی و خلاصه کتاب کودکی با مغز تمام عیار : نوشته: دنیل جی سیگل و تینا پاین برایسون
فرقی نمیکنه که پدر و مادر باشین یا مادربزرگ و پدر بزرگ یا حتی معلم و درمانگر؛ کتاب کودکی با مغز تمام عیار برای شما نوشته شده. تو سرتاسر این کتاب از واژهی والد استفاده میشه ولی مخاطب اون هر کسیه که وظیفه خطیر پرورش، حمایت و تربیت کودکان رو به عهده داره. هدف اصلی اثر اینه که بهتون بگه چطور از موقعیتهای روزمره به عنوان فرصتهایی برای کمک به خود و فرزندانتون استفاده کنین و به اهدافتون برسین.
خلاصه متنی رایگان کتاب کودکی با مغز تمام عیار
اگه اختیار دست خودمون باشه، تعداد کمی از ما انتخاب میکنیم که به جای دوپا، روی یه پا راه بریم
ولی با کمال تعجب خیلی از ما مخصوصا بچهها، فقط از بخشی از ظرفیت مغزمون واسه تعامل با چالشهای روزمره استفاده میکنیم. البته که خود بچهها انتخاب نمیکنن که از عملکردهای مهم مغزشون استفاده نکنن. مشکل اینه که عملکردهای مغزی تو جنبههای مختلفی رشد و پیشرفت میکنن و در نتیجه بچهی فرضی ما با همهی این جوانب آشنا نیست. خب این وظیفهی ما به عنوان پدر و مادره که بهشون کمک کنیم تا دنبال عملکردهای ذهنی جدیدتر برن و تواناییهاشون رو ارتقا بدن.
این فرایند درست همون چیزیه که میخوایم ازش صحبت کنیم. یادگیری دربارهی بخشها و عملکردهای مختلف ذهن بچهها. به علاوهی یه عالمه پیشنهاد واسه این که چطور کاری کنیم که اون بخشهای مغز بتونن با هم هماهنگ باشن.
هر پدر و مادری که تازه بچه دار میشن معمولا تحت بمباران توصیههای مختلف از این ور و اون ور قرار میگیرن
ولی یه چیز هست که واسه پرورش یه بچهی شاد که همه آرزوی داشتنش رو دارن خیلی مهمه. این که از خودتون بپرسین ما چطور باید مغز بچهمون رو پرورش بدیم. انجام این کار نیازمند اینه که به کودکان یاد بدین چطور تجربیاتشون رو واسه خودشون تفسیر کنن و باهاش رو به رو بشن. گذشته از اینها، مغزمونه که هویتمون رو تشکیل میده، تعیین میکنه که چیکار کنیم و تجربیاتمون رو به خاطر میسپاره.
مثلا وقتی اتفاقی رخ میده و خشمگین میشیم، یه سری نورونها فعال میشن. وقتی این وضعیت چندبار پشت سر هم رخ بده، کم کم این نورونها به هم متصل میشن و یه شبکه رو میسازن.
بنابراین رو به رو شدن با تجربههای مختلف یه جنبهی خیلی مهم از پدر و مادر بودنه ولی این به این معنی نیست که باید از بچههاتون در مقابل همهی سختیها و دشواریها محافظت کنین. اتفاقا برعکس؛ کار شما اینه که مطمئن بشین بچهی شما در مقابل هر چیزی که سر راهش سبز میشه بدون توجه به خوب یا بد بودنش، از همهی ظرفیت مغزش استفاده میکنه. نکتهی کلیدی این توصیه، ادغامه. مغز از بخشهای خیلی زیادی تشکیل شده که دربارهشون در ادامه چیزای بیشتری یاد میگیرین.
برای بچهای که در حال رشده، این بخشها باید با هم هماهنگ کار کنن تا بتونه از پس چالشها بر بیاد. این مفهوم بر اساس چیزیه که بهش میگن پرورش تمام ذهن. اما شما چطور میتونین طوری کودکتون رو هدایت کنین که از تمام مغزش استفاده کنه؟ اول بیاین از مغز خودتون شروع کنیم. اگه شما از تمام ظرفیت ذهنتون استفاده کنین، بچهتون هم از شما تقلید میکنه.
مثلا وقتی بچهتون یه اشتباهی میکنه، به جای از کوره در رفتن یا سرد برخورد کردن و به هم زدن ارتباطتون، نسبت بهش دلسوزی کنین، باهاش ارتباط برقرار کنین و یاد بگیرین که چه عاملی باعث این کارش شده. همزمان از بخش دیگهای از ذهنتون استفاده کنین و میزان خشمتون رو کمتر و کمتر کنین. اما واسه پرورش کامل مغز، شما اول باید با ساز و کار مغزتون آشنا بشین.
آیا تا حالا شده با یه بچهی دو ساله بحثتون بشه؟
اگه این مشاجره رو داشتین، میدونین که تقریبا همیشه این مسئله مجهول مونده. چرا؟ مغز انسان از دو نیمکره تشکیل شده که معمولا به عنوان دو مغز ازش اسم برده میشه. هر کدوم از این دو نیمکره، عملکردهای کاملا متفاوتی دارن. نیمکره ی چپ دیرتر تکامل پیدا میکنه و مسئول درک نظم و ترتیب، منطق و زبانه. درحالی که نیمکرهی راست به جای جزئیات، بیشتر به کلیات توجه میکنه و تخصصش توی درک سیگنالهای غیر کلامی، تصاویر و احساساته.
از اونجایی که نیمکرهی راست سریعتر رشد و تکامل پیدا میکنه، تا حدود سه سالگی بچه، روی نیمکرهی چپ غلبه داره. دقیقا به خاطر همینه که گفتگو منطقی با بچههای کوچیک غیر ممکنه چون اونا اصلا نمیتونن جنبهی منطقی قضایا رو ببینن. بچه کوچولوها نیمکرهی راست مغزشون غلبه داره اما واسه کسی که هر دو نیمکرهاش کم و زیاد تکامل پیدا کرده، حساب کردن بیش از اندازه روی یه نیمکره کار اشتباهیه. مثلا کسی که خیلی به نیمکرهی چپ و منطقی ذهن متکیه، احساسات رو نمیتونه ببینه.
از اون طرف، کسی که زیادی از نیمکرهی راستش استفاده میکنه، شبیه یه کودک نوپا میشه و نمیتونه قوانین و اصول رو تو اجتماع درک کنه. آموزش استفاده از هر دو نیمکره اساسیه و وقتی فرزندتون به سن سه سالگی میرسه، دو تا استراتژی میتونه کمک کنه. به اولی میگن اتصال و تغییر مسیر. این استراتژی طراحی شده تا بهتون بگه چطور وقتی بچهتون با نگرانیهای غیر منطقی رو به رو میشه مثلا میگه یه غول تو کمدش قایم شده، بهش کمک کنین. سعی کنین با احساساتش ارتباط برقرار کنین.
بهش آرامش بدین و همدردی و دلسوزیتون رو نشون بدین تا نیمکرهی راستش کمتر احساس خطر کنه. بعد، مسیر ذهنش رو با به کار گیری مهارت استدلال، به سمت نیمکرهی چپ عوض کنین. مثلا تو این مثال شما باید در کمد رو باز کنین و بهش اثبات کنین که هیچ غولی اونجا وجود نداره. به دومین استراتژی میگن واسش اسم بزار تا اهلیش کنی. آیا تا حالا شده بچهتون وقتی داره تجربههاش رو بازگو میکنه، واسه احساساتش اسم بزاره؟
این کار عملکردهای نیمکرهی چپ رو با خاطرات و افکار نیمکره ی راست ارتباط میده. هر وقت که ما بتونیم رو عواطفمون اسم بزاریم و اونها رو واسه خودمون تفسیر کنیم، مغزمون هم فعالیتش رو تو مناطقی که مسئول بروز احساسات هستن کاهش میده و میتونه اونها رو کنترل کنه. ولی مغز علاوه بر این دو نیمکره، اعضای تخصصیتری هم داره . بیاین در ادامه یه کم راجع به اونها هم با جزئیات بیشتر کند و کاو کنیم.
وقتی بچه کوچولوتون عصبانی و پرخاشگر میشه، کنترل اوضاع دست شماست یا دست اون؟
خب جواب شما به شدت بستگی به ساختار مغز و هماهنگی اعضا با هم دیگه داره. بخشهای ابتدایی مغز شما، عملکردهای پایهای که شما رو زنده نگه میداره مثل تنفس ، ضربان قلب و احساساتی مثل عصبانیت رو کنترل میکنه.
وقتی این جنبه از مغز شما فعال باشه، شما هم در واکنش به کودکتون، عصبانی میشین و از کوره در میرین یا کارای احمقانهای میکنین مثل اینکه از سر عصبانیت بهش بد و بیراه میگین. این جا نقطهایه که بخش بالاتر مغز وارد عمل میشه تا یه تعادلی به وجود بیاره. به این بخش، غشا مغزی هم میگن.
این بخش از مغز شما مسئول کنترل تکانههای عصبی، تفکر، برنامه ریزی و یادگیریه. شاید تا الان شما هم به این نتیجه رسیده باشین که تو بچهها، بخشهای اولیهی مغز غلبه داره و غشاء مغزی زمان بیشتری رو واسه تشکیل و تکامل نیاز داره. این وضعیت، به بخشهای اولیه و مخصوصا آمیگدالا ( amygdala ) اجازه میده که کنترل اوضاع رو به دست بگیرن و تا سطوح بالاتر سر نرسیده، هر کاری که دلشون میخواد انجام بدن.
آمیگدالا بخش بادامی شکلیه که احساسات رو شکل میده و میتونه غلبهی بخش بالایی مغز رو تو بچهها مخصوصا اونایی که استرس و اضطراب بالایی دارن و قبل از فکر کردن عمل میکنن، رو کنترل کنه. این میتونه وضعیت ناجوری به وجود بیاره ولی نگران نباشین. واسه تنظیم بخشهای مختلف مغز بچه تون هم سه راه وجود داره. اول، از بچهتون که کنترلش رو از دست داده بپرسین چی باعث عصبانیتش شده. بعد ازش بخواین واسه فرونشوندن خشمش یه راهکار پیشنهاد بده.
با این کار غشا مغزی رو فعال میکنین و باعث میشین نقش بخشهای ابتدایی مغز کمرنگ تر و کمرنگ تر بشه. دوم، بهش انگیزه بدین تا هر وقت که میتونه از غشا مغزش استفاده کنه، بعد بهش اجازهی تصمیم گیری بدین و ازش بپرسین چرا این رفتار رو به این شکل انجام داده. این کار باعث تقویت غشا مغزی میشه در حالی که با عواطف و احساساتش هم در ارتباطه. و در نهایت با ورزش، بخشهای ابتدایی مغز فرزندتون رو به آرامش برسونین. مثلا اگه از تکالیف مدرسه اش خسته شد، ازش بخواین یه کم بدوئه تا اظطرابش کاهش پیدا کنه و حالش سر جا بیاد. حالا که فهمیدین چطور بین بخش ابتدایی و پیشرفتهی مغزتون، تعادل ایجاد کنین، وقتشه بفهمین که چطور میتونین به بچهتون کمک کنین که خاطراتش رو مخصوصا خاطرات بدش رو کنترل کنه.
آیا تا حالا بچهتون تو یه موقعیت بد گیر افتاده؟
اگه اینطوریه، یه حافظهی ضمنی منفی ممکنه دلیل این اتفاق باشه. گذشته از همه اینها، خاطرات و چیزایی که تو حافظهمون هستن، حتی اونایی که ازشون خبر نداریم، روی فعالیتهامون تاثیر میزارن. مثلا وقتی که ما دربارهی حافظهمون صحبت میکنیم، معمولا دربارهی اون خاطراتی میگیم که بهشون دسترسی داریم. به اونا میگن خاطرات صریح.
مثل وقتی که دوستتون یه موش مرده تو سالادش پیدا کرد. ولی نوع دیگهای از خاطرات هم وجود داره که بهش میگن حافظهی ضمنی. اونها بخشی از حافظه هستن که ازشون آگاهی نداریم. اما همونا هستن که فعالیتهامون رو شکل میدن. فرض کنین خدای نکرده پسرتون یه عمل سخت تو بچگیش داشته و حتی اون رو به یاد هم نمیاره. اما وقتی میخواد به دستشویی مدرسهاش بره، نمیتونه از در رد بشه. چرا؟ چون مغزش ناخوداگاه کاشیها و بوی اونجا رو تشخیص میده و فضای اتاق عمل رو تداعی میکنه.
این ترس میتونه مشکلات زیادی به همراه داشته باشه. اما دو تا استراتژی واسه کمک به بچهتون وجود داره که بتونین حافظهاش رو تغییر داده و کنترل کنین. خاطرات ثابت باقی نمیمونن و با تمرکز روی جنبههای مثبت میتونن تغییر کنن و تو ذهن به یه پایان خوش ختم بشن. مثلا فرض کنین که دخترتون یه بار توی سوپر مارکت گم شده ولی یه پیرزن مهربون بهش کمک میکنه که شما رو پیدا کنه. اما چی میشه اگه بچهتون نخواد اصلا دربارهی یه خاطرهی بد حرفی بزنه؟ تو این شرایط خوبه که بهش پیشنهاد بدین خاطرهاش رو مثل یه فیلمی ببینه که کنترلش دست خودشه.
اون میتونه هر جایی که فیلم ترسناک شد رو، رو دور تند ببینه یا اصلا کل فیلم رو واسه رسیدن به پایان خوشش رد کنه. اما واسه تغییر و کنترل حافظه، بچهتون اول نیاز داره که از اون خاطره مطلع بشه و تعریفش کنه. واسه کمک بهش، باید ازش بخواین که دربارهی تجربیاتش با جزئیات صحبت کنه. جالبه بدونین که تو این شرایط، هیپوکامپ ( hippocampus ) یا موتور جستجوی مغز هرجایی از خاطره که یادتون رفته رو واسه خودش پر میکنه. مثلا تو صحبت با بچه، بجای اینکه ازش بپرسین روزش چطور بود بهش بگین امروز چه بازیای کردی. این جور سوالا بهش کمک میکنه که یه تصویر با جزئیات از فعالیتهاش بسازه و اون رو تو حافظهاش ثبت کنه.
ممکنه که شما فقط یه نفر باشین، اما شخصیتتون از بخشهای مختلفی تشکیل شده
مثل خوابها، افکار و احساساتتون. این جنبهها محصول بخشهای پیشرفتهی مغزتون هستن و بقیهی مناطق مغزیای که احاطهاش کردن مثل یه چرخ آگاهی هستن. واسه اینکه فرزندتون، منعطف بمونه و بتونه تمام جنبههای شخصیتش رو توسعه بده، نیاز داره که آگاهیش رو نسبت به ذهنش بیشتر کنه. خیلی از بچهها فقط روی یه هدف تمرکز میکنن. مثلا فقط میخوان که سریع ترین دوندهی دنیا بشن، درحالی که بقیهی جنبههای شخصیتشون رو فراموش میکنن.
گذشته از این، وقتی یه نفر فقط رو یه بخش تمرکز میکنه، نورونها توی اون مسیر میسوزن و ارتباطات جدیدی تشکیل میدن. پس اگه فرزندتون فقط روی یه جنبه تمرکز کنه، اون جنبه به جای بقیه رشد میکنه. اما انعطاف و توانایی تغییر تمرکز فقط وقتی به وجود میاد که بچهتون بینشش رو تقویت کنه و روی همهی جنبههای شخصیتیش آگاهی داشته باشه. تو این شرایطه که میتونه انتخاب کنه تمرکزش رو کجا خرج کنه. واسه کمک بهش برای رسیدن به این مرحله، سه تا استراتژی میتونن موثر باشن.
اول، به گل پسر یا گل دخترتون یاد بدین که احساسات و عواطف واسه خودشون میان و میرن و به طور میانگین فقط ۹۰ ثانیه ماندگارن. این باعث میشه کودک شما حالتهای موقت ذهنی مثل احساس تنهایی رو با حالتهای دائمی مثل تنها بودن اشتباه نگیره. دوم ، بچهتون رو با احساسات، تصاویر، عواطف و افکاری که تجربیاتش رو شامل میشن آشنا کنین. واسه این کار، از تک تک اون موارد ازش سوال کنین تا متوجه اهمیت اونا بشه. با این روش، فرزندتون یاد میگیره که روی احساسات درونیش بیشتر تمرکز کنه.
و در نهایت، به بچهتون اجازه بدین که با آروم کردن خودش و هدایت توجهش، رو بینشش کار کنه. یه روش خوب واسه تمرین اینه که سعی کنه روی هیچی غیر از صداهای اطرافش تمرکز نکنه و خودش رو تو یه مکان امن تصور کنه. خیلی زود فرزند شما یاد میگیره که چطور ذهنش رو خوب درک کنه. ولی این تازه قدم اول واسه رسیدن به بینش کامله.
رسیدن به یه ذهنیت درست، برای ادغام جنبههای مختلف شخصیت خودمون ضروریه
اما علاوه بر اون، بهمون کمک میکنه بتونیم ذهنیت بقیه رو هم درک کنیم. مغز یه عضو اجتماعیه که طراحی شده تا با تعاملات اجتماعی خودش رو شکل و تغییر بده. درواقع ما فقط با وقف دادن خودمون با دیگرانه که میتونیم به رشد برسیم. گذشته از اینا، مغز ما با نورونهای خاصی مجهز شده که میتونن با تعاملات اجتماعی خودشون رو شکل بدن. به اونها میگن نورونهای آینهای و وظیفهشون اینه که کاری کنن بتونیم رفتار بقیه رو تقلید کنیم. این نورونها همچنین باعث تمایل ما به تکرار کردن رفتارها و افکار بقیه میشن.
مثلا وقتی میبینین یکی داره آب میخوره، ممکنه شما هم تشنهتون بشه. تو این شرایط، شما فقط نیاز بقیه رو درک نمیکنین بلکه دقیقا همون احساسی رو تجربه میکنین که اونا دارن. به طور طبیعی، اندام متمایل با اجتماع، با تعاملات اجتماعیه که میتونه سرپا باقی بمونه و این جای تعجب نداره که چرا آدما نمیتونن تنهایی رو تحمل کنن. اما بچهها هنوز این قابلیت رو ندارن که تعاملات اجتماعیشون رو به یه سمت مناسب هدایت کنن و اگه این مهارت رو تو سنین پایین به دست نیارن، ممکنه در آینده احساس تنهایی کنن یا دوستای کمی داشته باشن.
به خاطر همین، این مهمه که به بچههاتون فرصت مناسبی واسه تنظیم ارتباطات و تعاملاتش بدین و نسبت به این قضیه مسئولیت پذیر باشین. علاوه بر اون، تعاملات باعث میشن که کودک خودش رو بخشی از جمع ببینه و احساس آرامش بیشتری داشته باشه. بنابراین واسه حمایت از ذهن اجتماعی کودک، محیط خونواده رو واسش دلپذیرتر کنین.
مثلا بازی کنین و خوش بگذرونین. بچهتون رو واسه ارتباطات آیندهاش آماده کنین و بهش نشون بدین که این کار چقدر لذتبخشه. خیلی خوبه که وقتی اختلاف پیش میاد، به بچهتون یاد بدین که چطور دنیا رو از دید بقیه ببینه و خودش رو جای دیگری بزاره. ولی قبل از اون، باید مطمئن باشین که فرزندتون، احساسات خودش رو میشناسه و میتونه روی اونها تمرکز کنه. تو این سطحه که میتونین راجع به زبان بدن و سیگنالهای غیر کلامی هم باهاش صحبت کنین.
بیشتر پدر و مادرا میدونن چطور ذهن بچههاشون رو پرورش بدن ولی چیزی که بیان شد،
شاید نکاتی رو تو خودش داشته باشه که بتونه واسه خیلیا مفید واقع بشه. با آگاهی داشتن از جنبههای مختلف ذهن میتونین کاری کنین که فرزندتون اونها رو با هم ادغام کنه و به یه رشد شخصیتی درست برسه. واسه رسیدن به اهدافتون میتونین کارای مختلفی انجام بدین. بازی شما چی کار میکردین رو واسه فعال کردن غشا مغزی استفاده کنین. از فرزندتون بخواین که یه موقعیت سخت رو تصور کنه.
مثلا بهش بگین اگه داییت ۱۰ دلار بهت بده و بگه این رو باید با خواهرت تقسیم کنی ولی تو دوست داشته باشی با اون عروسک بخری، چیکار میکنی؟ انجام دادن این بازی به بچهتون کمک میکنه موقعیت رو تصور کنه و از قشر مغزیش واسه حل کردن مسئله کمک بگیره. مطمئن بشین که بچهتون خاطرات خوب رو تو ذهنش نگه میداره. خاطرات با تجربیات حال و گذشتهمون در ارتباطن.
اگه بعد از یه درس پیانو به فرزندتون یه شکلات بدین، اون بین شیرینی و پیانو یه ارتباط میبینه و چیزی به نام حافظه ایجاد میشه. بنابراین تمام تلاشتون رو بکنین که تعداد این خاطرات بیشتر و بیشتر بشن. چیزی که شنیدین، لب مطلب کتاب کودکی با مغز تمام ایار اثر دنیل جی سیگل و تینا پین برایسون بود.
لطفاً نظرها، پیشنهادها و پاسخ خود را با ما و سایر همراهان آکادمی نسیم سبحان در بخش نظرات (زیر همین مقاله) به اشتراک بگذارید.