معرفی و خلاصه کتاب تیم رقبا : نوشته: دوریس کرنز گادوین
کتابی دربارهی آبراهام لینکن؛ رئیس جمهور و وکیل معروف آمریکایی نوشتهی دوریس کرنز گادوین. این اثر سال ۲۰۰۵ برندهی جایزهی پولیتزر شده. پس با یه زندگینامهی معمولی رو به رو نیستین. آبراهام تو زندگیش فراز و نشیب کم نداشته و شنیدنش خالی از لطف نیست.
خلاصه متنی رایگان کتاب تیم رقبا
وقتی صحبت از این میشه که کدوم رئیس جمهور آمریکا واسه تبدیل شدن به سوژهی یه فیلم مناسبتره
هیچکس سریعتر از آبراهام لینکن به ذهن نمیاد.
حتی امروز؛ حدود ۱۵۰ سال بعد از مرگ این چهره، لینکن همچنان نقش بزرگی تو فرهنگ مردم آمریکا بازی میکنه. ولی واقعا چه چیزی باعث موندگار شدن این آدم تو تاریخ شده؟ در ادامه نگاه دقیقتری به زندگی شخصی و حرفهای لینکن میندازیم و هوش سیاسی و مهارت و قدرتی که تونست تغییر اساسیای تو ایالات متحده ایجاد کنه رو موشکافی میکنیم.
شاید شنیده باشین که آبراهام لینکن توی یه کلبهی چوبی به دنیا اومد و با نور شمع درس میخوند. ولی سالهای اولیهی عمرش خیلی بیشتر از این با سختیهای بزرگ و کوچیک همراه بوده. لینکن توی ۱۲ فوریهی سال ۱۸۰۹ به دنیا اومد و وقتی پنج شیش سالش شد، با پدرش توماس، واسه کار به مزرعه میرفت.
آبراهام کوچولو اونجا درخت هرس میکرد، سطل رو پر میکرد و زمین رو شخم میزد. پدرش بیسواد بود و شدیدا با تحصیل آبراهام مخالفت میکرد. حتی گفته میشه برای اینکه آبراهام رو تو مزرعه پیش خودش نگه داره، یه بار تمام کتاباش رو آتیش زد.
اگه یه ویژگی خوب بخوایم بگیم که آبراهام از باباش به ارث برده باشه، اون عشق و علاقهاش به داستان گویی و سرگرم کردن دوستاش با تعریف قصهاس. علی رغم اینکه آبراهام با پدرش رابطهی خوبی نداشت، ولی از اون طرف عاشق مادرش، نانسی هنکس( Nancy Hanks ) بود. البته اطلاعات زیادی از نانسی موجود نیست.
فقط میدونیم که نانسی توی یادگیری خوندن و نوشتن خیلی به پسرش کمک کرد. متاسفانه وقتی لینکن ۹ سالش بود، مادرش رو بر اثر مسمومیت از دست داد. بعد از مرگ مادرش، رابطهی بین آبراهام و پدر حتی بدتر هم شد. حدود ده سال بعد از اون اتفاق، سارا ( Sarah )، خواهر آبراهام هم از دنیا رفت.
علاوه بر اون عشق اولش، ان راتلج( Ann Rutledge ) هم تو سال ۱۸۳۵ بر اثر حصبه عمرش رو داد به شما. اما این اتفاقات روح لینکن جوان رو نشکست.به جاش، اونها باعث شدن که آبراهام عزمش رو جزم کنه و با روحیهی قویتری به زندگی ادامه بده. نامادریش، سارا بوش ( Sarah Bush ) هم باعث افزایش اعتماد به نفسش شد و بر خلاف عقیده ی پدرش، کمکش کرد که تحصیلش رو ادامه بده. واسه نامادری و همهی دوستاش، این آشکار بود که لینکن، قدرتی داره که باهاش میتونه به فقر و بدبختی محیطش غلبه کنه.
بنابراین، توی آوریل سال ۱۸۳۷، لینکن به اسپرینگفیلد ایلیون رفت تا حرفهاش رو به عنوان وکیل از سر بگیره.
در طول وکالتش، لینکن توی سال ۱۸۳۴،
به عنوان عضو مجلس نمایندگان انتخاب شد و تو دهههای بعدش یعنی دهههای ۴۰ و ۵۰ میلادی، اقدامات موثری انجام داد. توی اون دوران، بیشترین مسئلهای که تو مجلس دربارهاش صحبت میشد، موضوع برده داری بود. درحالی که ایالتها داشتن از هم پراکنده میشدن، آمریکا داشت به رشدش ادامه میداد. به تبع اون، یه شکاف بزرگ بین بخش شمالی یعنی ایالات آزاد و بخش جنوبی یعنی ایالات بردهداری به وجود اومد و اختلاف بر سر این شد که آیا باید بردهداری قانونی اعلام بشه یا نه؟
موضوع بحث برانگیز دیگه، تصویب قانون برای بردگان فراری بود که آیا باید بردههای فراری رو به ایالتشون برگردوند یا مرغ از قفس پریده و باید اجازه داد که آزاد و رها تو ایالت آزادی که بهش پناهنده شدن بمونن. به منظور کاهش تنشها، مصالحهی ۱۸۵۰ تصویب شد. این مصالحه باعث دور نگه داشتن بردهداری از کالیفرنیا ( California ) شد ولی قانون برده های فراری رو بیشتر تثبیت کرد.
تاثیرات تسکین دهندهی مصالحه موقتی بود و بحثها دوباره در سال ۱۸۵۴ تو ایالتهای کانزاس ( Kansas ) و نبراسکا ( Nebraska ) شدت گرفت. گفت و گوهای کانزاس – نبراسکا به این ایالتها اجازه داد که واسه خودشون تصمیم بگیرن و قوانین برده داری رو تصویب کنن. این تصمیم عملا قانون قبلی رو که میگفت برده داری تو شمال ایالت میسوری مجاز نیست لغو میکرد و باعث تقویت حزب سیاسی آبراهام لینکن میشد. در نتیجه آبراهام کمپینش رو فعالتر کرد و بیشتر بر علیه بردهداری جنگید.
این بحثها در نهایت باعث ایجاد حزب جمهوریخواه تو سال ۱۸۵۴ شد. احزاب سیاسی برجسته تو اون زمان، یعنی ویگها( Whigs ) و دموکراتها( Democrats ) اونقدر سر این موضوع اختلاف نظر داشتن که طرفدارای ضد بردهداری تصمیم گرفتن به عنوان جمهوریخواه متحد بشن.
شاید تعجب کنین اگه بدونین که سال ۱۸۶۰، لینکن
انتخاب اول جمهوریخواه ها واسه نماینده شدن نبود. بنابراین اولاش جایگاه متوسطی نسبت به بقیه داشت. جایگاه اول مال ویلیام هنری سوارد ( William Henry Seward ) بود که به عنوان یه سیاستمدار با تجربه شناخته میشد.شور و نشاط هنری، اون رو واسه حرفهاش کاملا مناسب کرده بود. سخنرانیهای جذاب اون تو سنا که به عنوان فریادهای اتحاد برای جنبش جمهوریخواهی معروف شده بود، تو سراسر کشور پخش میشد.
مشاور و مدیر کمپین آقای هنری سوارد، جناب ترلو توید ( Thurlow Tweed ) سیاستمدار معروف بود. نفر دوم، سالمون چیس ( Salmon Chase )، پیشگام تو حوزهی ضد بردهداری بود. چیس با حمایت از بردههای فراری و مخالفت با قانون مربوط به این موضوع، واسه خودش اسم و رسمی در کرده بود.
اگرچه که اون نتونسته بود حرف خودش رو به کرسی بنشونه، ولی سخنرانیهاش رو میشه به عنوان یکی از پایههای اساسی حزب جمهوری خواه در نظر گرفت. و در نهایت، ادوارد بیتس ( Edward Bates )، یکی از محترمترین کاندیدایی بود که واسه انتخابات در نظر گرفته شده بود. بیتس تو اون زمان ۶۶ ساله بود و نسبت به بقیهی نامزدها برتری داشت. تا سال ۱۸۶۰، بیتس سابقهی طولانیای تو حرفهاش به عنوان وکیل سنت لوییس و سرباز جنگ سال ۱۸۱۲ به دست آورده بود.
علاوه بر اینها، اون یکی از کسایی بود که تو تنظیم پیش نویس قانون اساسی ایالت میسوری ( Missouri ) نقش داشت و به عنوان مدافع ملی اصلاح تقسیم شمال و جنوب شناخته میشد. از اون طرف، سابقهی لینکن توی وکالت و دو پیشنهاد رد شده از طرف سنا تو سال های ۱۸۵۴ و ۱۸۵۸ خلاصه میشد. بنابراین جای تعجب نیست که آبراهام ما، بین نامزدهای حزب جمهوریخواه پیشگام نبوده باشه.
در واقع هیچ کدوم از رقبای لینکن توی انتخابات
اون رو یه تهدید به حساب نمیآوردن. ولی در حالی که اونا داشتن خواب و خیالهای دور و دراز تو سرشون میپروروندن، لینکن داشت تلاش میکرد که راهش رو میون اونها باز کنه. توی سال ۱۸۵۸، لینکن برای اولین بار، سخنرانی خودش رو انجام داد. اگرچه که در نهایت رقابت سنا رو به داگلاس باخت ولی تونست نظر عموم رو به خودش جلب کنه. علاوه بر اون، سخنرانیهای آبراهام لینکن تجربهاش رو روز به روز بیشتر کرد.
تا قبل از قراردادهای جمهوریخواه سال ۱۸۶۰، لینکن، توی سراسر شمال ایالات متحده، کمپین برگزار کرده بود و تونسته بود با سخنرانیهای جذاب و گیراش، دل مردم رو به دست بیاره. لینکن، موضع شفافی نشون داد و به عقیدهاش دربارهی ضد برده داری پایبند موند. حتی نسبت به جنوب آمریکا هم روی خوش نشون میداد و قصدش این بود که در نهایت مشکل رو برطرف کنه. خلاصه که هر جا میرفت، به جای دشمن تراشی، واسه خودش دوستای به درد بخور جمع میکرد.
از اون طرف، سوارد و چیس، از پیروزی خودشون مطمئن بودن و ضرورتی نمیدیدن که واسه خودشون کمپین تشکیل بدن. سوارد تصمیم گرفت که سال ۱۸۵۹ به جای ایجاد کمپین، به یه تور اروپا بره. چیس هم با این که میتونست کارای زیادی انجام بده، ولی این دید رو داشت که بر اساس فعالیتهای گذشتهاش، لایق پیروزیه.
واسه بیتس اما تو لحظهی آخر مشکلی پیش اومد که شانسش واسه پیروزی از دست رفت. بر خلاف لینکن، بیتس همیشه موضعش رو نسبت به برده داری مخفی نگه میداشت. بیتس همیشه حرفاش رو در این مورد پوشیده بیان میکرد و معمولا هم موضوع صحبت رو عوض میکرد. مثلا یهو میرفت سراغ اقتصاد.حالا چرا این کار رو میکرد؟ چون بیتس مسئلهی برده داری رو خیلی اختلاف برانگیز میدید و به این فکر میکرد که با اعلام موضع خودش، تو بهترین شرایط نصف طرفداراش رو از دست میده. خلاصه همهی این عوامل باعث شد که لینکن با ناباوری رقباش رو شکست بده و برندهی انتخابات بشه.
پیروزی لینکن تو انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۸۶۰
میتونه شاهد خوبی واسه هوش و سیاست ذاتیش باشه. وقت انتخاب اعضای کابینه هم، لینکن با هوش و تدبیر اونها رو واسه خودش دستچین کرد. موقع انتخاب رؤسای دپارتمان، استراتژی لینکن کاملا واضح بود.
اون آدمای شایستهای رو بدون در نظر گرفتن حزب سیاسی شون انتخاب کرد. یعنی اصلا واسش مهم نبود که اونها عضو حزب ویگز بودن یا حزب دموکرات. این یه پیام مهم واسه رقبای پیشینش یعنی چیس، سوارد و بیتس بود علاوه بر این، لینکن، سوارد رو به عنوان وزیر امور خارجه، بیتس رو به عنوان دادستان کل و چیس رو به عنوان رئیس اداره خزانه داری انتخاب کرد. واسه بقیهی مقامها هم، اون به انتخاب افراد اصلح و با تجربه ادامه داد. برای مقام وزیر جنگ پنسیلوانیا، لینکن از دموکرات سابق، سایمون کامرون ( Simon Cameron ) استفاده کرد.
سایمون توی کنتاکی بزرگ شده بود و قبلا هم رئیس ادارهی پست بود. خونوادهی سایمون توی حزب دموکرات نفوذ زیادی داشتن. با این انتخابهای غافلگیر کننده، لینکن از رقباش یه تیم ساخت. جالب اینه که آقا آبراهام ما به جای اینکه دوست و رفیقاش رو سر کار بیاره که همش بخوان ازش حمایت کنن، مخالفینش رو سر کار آورد که بتونه باهاشون بحث کنه و اگه تصمیم اشتباهی هم گرفت، اونها بهش مشاوره بدن. لینکن باور داشت که این ترکیب میتونه باعث اتحاد دوبارهی شمال و جنوب بشه. ولی بی خبر از این که شرایط به زودی زود تغییر میکنه.
افتتاحیهی ریاست جمهوری لینکن، چهارم مارس ۱۸۶۱ برگزار شد
رابطهی شمال و جنوب انقدر قاراش میش بود که روزنامه ها دربارهی لینکن میگفتن اولین رئیس جمهور اتحادیهی شمال. این شروع خوبی نبود. ولی لینکن واسه هر چالشی که سر راهش میخواست بیاد خودش رو آماده کرده بود. اولین چالش دقیقا فرداش اتفاق افتاد. روز بعد نامهای به دست لینکن رسید که بهش اطلاع میداد منطقهی فورت سامتر ( Fort Sumter ) توی خطره و امکان داره توسط اتحادیهی جنوبی تصاحب بشه.
لینکن باید تصمیمش رو میگرفت. یا نیروهای کمکی میفرستاد و بیشتر تحریکشون میکرد، یا منطقه رو محاصره میکرد و ضعف نشون میداد. اما لینکن شتاب زده عمل نکرد.اون از اهمیت برخورد اول خبر داشت و میدونست که باید حساب شده عمل کنه. پس سراغ کابینه رفت تا از اونا مشاوره بگیره. اول، فقط سوارد بود که موافق فرستادن نیروی کمکی به فورت سامر بود چون احساس میکرد این کار واسه جلوگیری از حمله و تمرکز کردن روی بقیهی مناطق جنوبی لازمه. در نهایت، لینکن تصمیم گرفت که نیروهای کمکی بفرسته. ولی نقشه اشتباه پیش رفت و درگیریها بیشتر شد. حتی قبل از اینکه نیروهای کمکی برسن، منطقهی فورت سامر اشغال شده بود.
روز ۱۳ آوریل، فورت سامر محاصره شد و لینکن همهی اشتباهات قبل رو به عهده گرفت. تو طول ریاست جمهوری لینکن، این طبیعت بزرگوارانه، و مسئولیت پذیری و بخشیدن اشتباهات بقیه، همیشه مورد تحسین همکاراش بود. بعد از سقوط فورت سامر، ویرجینیا ( Virginia )، آرکانزاس ( Arkansas ) و تنسی ( Tennessee ) هم اتحادشون رو شکستن و آمریکا در معرض یه جنگ داخلی قرار گرفت.
حالا اختلافات بین شمال و جنوب رو نمیشد نادیده گرفت
ولی لینکن فرصتی رو میدید که بتونه قلبها و ذهنهای شمالیها رو با راه انداختن یه کنگره تو ۴ جولای سال ۱۸۶۱ متحد کنه.لینکن این رو واسه همه آشکار کرد که جنگ بین این دو منطقه فقط سر مسئلهی برده داری نیست و موضوع خیلی بیشتر از این حرفاست. متاسفانه خیلی طول کشید تا لینکن بتونه مردم رو به سمت تفکرات خودش جلب کنه.
اولین جنگ داخلی، ۲۱ جولای سال ۱۸۶۱، توی ویرجینیا اتفاق افتاد. محل درگیری به واشنگتن اینقدر نزدیک بود که میشد سر و صدای اون رو توی شهر هم شنید. اما وزیر امور داخلی، توماس جکسون ( Thomas Jackson ) به سربازاش دستور عقب نشینی داد. واسه ریشه کن کردن مشکل، لینکن، توماس رو اخراج کرد و به جاش، ژنرال جورج مک کلن ( George Mc Clellan ) رو سر کار آورد.
جورج توی سازماندهی نیروها خوب بود ولی اشتباهات زیادی توی سرشماری نیروها انجام داد و معمولا هم تقصیرها رو گردن بقیه مینداخت. در نتیجه دستورات لینکن و وزیر جنگ رو به منظور آموزش بیشتر نیروهاش رد کرد و به جاش، درخواست افزایش نیرو داد. این باعث شکستهای بیشتر شد و حتی توی جنگ بول ران ( Bull Run ) جرج، ۱۰۰۰۰ سرباز رو یه تنه به کشتن داد. لینکن میدونست که یه چیزایی باید تغییر کنه و این تغییر باید اول تو کابینهی خودش باشه.
کامرون به نظر غیر قابل اعتماد میومد و دپارتمان( department ) اون هم خوب کار نمیکرد. کامرون از شرایط آگاهی درستی نداشت و فقط پول خرج میکرد و سرمایهی کشور رو به باد میداد. خلاصه اینکه جاش رو با ادوین استانتون ( Edwin Stanton )، دادستان کل قبلی آمریکا عوض کردن تا ببینن این یکی چه گلی به سرشون میزنه.
لینکن میدونست که باید اقدام موثری انجام بده.
اون شنیده بود که نیروهای اتحادیه چند ماهه از بردهها کمک میگیرن و سیاهپوستها رو مجبور به کار میکنن. بنابراین توی جولای ۱۸۶۲، اعلامیهی آزادی اونها رو تو کابینهاش منتشر کرد.چون زمان جنگ بود، لینکن راحت تر میتونست کنگره رو دور بزنه و تصمیماتش رو اجرایی کنه. مثلا قدرت این رو پیدا کرده بود که قانون بردههای فراری رو لغو کنه و ۳ الی ۴ میلیون بردهی ایالات متحده رو نجات بده تا اونها هم رنگ آزادی ببینن.
سوارد با تدبیر و هوشش، دربارهی اعلام سریع بیانیه هشدار داد و لینکن هم این پیشنهاد رو قبول کرد و منتظر پیروزی اتحاد شد. در نهایت زمانش رسید و جنگ آنتیتام ( Antietam )، نقطهی عطف این اتفاق شد.
توی ۱۷ سپتامبر سال ۱۸۶۲، ژنرال رابرت لی( Robert Lee ) به سمت قلمرو اتحادیه پیشروی کرد و ژنرال مک کلین رو مجبور به واکنش نشون دادن کرد. در نتیجه نبردی بین نیروهای این دو رخ داد و بیش از ۲۰۰۰۰ نفر جان به جان آفرین تسلیم کردن. لی در نهایت عقب نشینی کرد اما مک کلین دنبالش نرفت و اجازه داد تا دوباره تجدید قوا کنن. این آخرین اقدام مک کلین به عنوان ژنرال اتحادیه بود. استانتون اون رو یه خائن تلقی کرد و لینکن هم در نهایت مک کلین رو از پستش برکنار کرد.
اما پیروزی تو آنتیتام دقیقا چیزی بود که اتحادیه بعد از اون همه شکست بهش نیاز داشت. ابتدای سال ۱۸۶۳، لینکون اعلام کرد که میخواد بیانیهی آزادی رو بالاخره تصویب کنه. موفقیتهای بعدی پشت سر هم رخ دادن و لیکون، ژنرالی که فکر میکرد میتونه اتحادیه رو به پیروزی برسونه پیدا کرد. اسم اون ژنرال اولیس گرانت ( Ulysses S.Grant ) بود که قبلا هم شایستگیش رو تو کمپین غربی اثبات کرده بود. به لطف پیروزیهاش و مخصوصا نبرد گتسبرگ ( Gettysburg )، جنگ بالاخره داشت باب میل اتحادیه پیش میرفت.
وحشتهای مداوم جنگ، مخصوصا ۵۰۰۰۰ نفر تلفات گتسبی
کار رو واسه انتخاب دوبارهی لینکن سخت میکرد. اما لینکن و معاونینش، تصمیم مهمی گرفتن که کمک میکرد جنگ به پایان خودش نزدیک بشه. نبرد شیکاماگا ( Chicamauga )، جنگ دو روزهای بود که توی سپتامبر ۱۸۶۳ اتفاق افتاد. اتحادیه بیشتر از ۱۸۰۰۰ سربازش رو از دست داد ولی علی رغم شکست، اونها جوری برنامه ریزی کردن تا ایستادگی کنن و شهر شاتانوگا رو پس بگیرن. وزیر جنگ، ادوارد استانتون خیلی سریع پای کار اومد. استانتون یه جلسهی استراتژیک با لینکن و بقیهی اعضای کابینه برگزار کرد و نقشهاش رو برای همه توضیح داد.
نقشه از این قرار بود که تا نیروهای دشمن فرصت تجدید قوا پیدا نکرده، اونها ۲۰۰۰۰ سرباز رو به منطقه بفرستن. با همکاری اداره راهآهن، استانتون مطمئن شد که نقشهاش میتونه تو هفت روز عملی بشه. لینکن قبول کرد و ژنرال گرنت رو مسئول سازماندهی نیروها کرد. نقشهی استانتون که یکی از سریعترین انتقال نیروهای تاریخ رو شامل میشد، موفق عمل کرد.
نیروهای اتحادیه تونستن نیروهای دشمن رو از تنسی بیرون بندازن. در همین حین که کسی فکر نمیکرد پیروزی میسر بشه، دولت لینکن داشت کمپینی رو بر علیهش راه اندازی میکرد.اونها ژنرال مک کلین رو به عنوان کاندیدشون انتخاب کرده بود و میخواستن هر جور شده آرامش رو به جنوب برگردونن. ولی فقط سه روز بعد از اینکه دموکراتها این تصمیم رو اعلام کردن، ژنرال اتحادیه، ویلیام شرمن( William Sherman ) یه پیروزی مهم برای شمال به دست آورد و شهر آتلانتا رو تصرف کرد.
خلاصه پیروزیهای بعدیای هم اتفاق افتاد و راه دموکراتها رو بست و کار لینکن واسه انتخاب مجدد، آسونتر شد.
با برگزاری دومین دوره انتخابات ریاست جمهوری
لینکن یه بار دیگه شایستگیها و تواناییهاش رو نشون داد. لینکن از این آگاه بود که وزیر خزانه داری، سالمون چیس، بر علیه خودش تو دورههای پیش کمپین تشکیل داده بود. در نتیجه استعفاش رو قبول کرد اما رابطهاش رو به هم نزد. به جاش پیس رو به عنوان قاضی تو دیوان عالی ایالات متحده مصوب کرد. حسن نیت لینکن در مقابل کسایی که حتی پشت سرش، توطئه هم میکردن مثال زدنی بود. به قول سوارد، بزرگواری لینکن فوق بشری بود.
در همین حال، لینکن پایان جنگ رو نزدیک میدید. اون میدونست که واسه ریشه کن کردن برده داری تو دوران صلح باید از طریق کنگره، قانون اساسی رو اصلاح کنه. توی ششم ژانویهی ۱۸۶۵، لینکن سیزدهمین اصلاحیه رو معرفی کرد تا برده داری رو یک بار برای همیشه نابود کنه. لینکن شخصا با اعضای مهم کنگره ملاقات کرد تا یار جمع کنه و جنگ رو خاتمه بده. جنگ داشت به پایانش نزدیک میشد و در نهم آوریل، لی نهایتا ۲۸۰۰۰ سرباز خودش رو به گرانت تسلیم کرد.
به دنبال تسلیم شدن سربازای لی
لینکن به سرعت سخنرانیای تو کاخ سفید انجام داد و امید خودش رو برای برگردوندن جنوب به اتحادیه بیان کرد. اون روز بین حضار، جان ویلکس ( John Wilkes Booth )، لوییس پاول ( Lewis Powell ) و جورج آتزردت ( George Atzerodt ) هم بودن. این سه تا با هم تصمیم گرفتن که لینکن رو گروگان بگیرن با این هدف که زندانیهای جنگ اتحادیه آزاد بشن.
اما بعد از شنیدن سخنرانی لینکن و هدفش برای تبدیل بردهها به شهروندان عادی، بوت نقشه رو تغییر داد و تصمیم گرفت که با رفقاش لینکن رو ترور کنن. نقشه روز ۱۴ آوریل ۱۸۶۵ در حالی که لینکن داشت نمایش ‘فامیل آمریکایی ما’ رو تو سالن فورد ( Ford ) تماشا میکرد عملی شد. بوت موفق شد که به پشت لینکن شلیک کنه.
تو همون حال، ویلیام راتبون( William Rathbone ) که روی صندلی بقل لینکن نشسته بود تلاش کرد که اونو بگیره اما بوت چاقوش رو بیرون آورد و چند ضربه به سینش فرود آورد. اون سه یار قاتل موفق نشدن که از این قضیه جون سالم به در ببرن اما زهرشون رو ریختن و آبراهام لینکن قصهی ما صبح روز بعد فوت کرد و ملت آمریکا، چه شمالی و چه جنوبی، یه دوست خوب و ارزشمند رو از دست دادن. روحش شاد و یادش گرامی.
و اما نکتهی کلیدی
بخش مهمی از هوش سیاسی آبراهام لینکن به نحوهی انتخاب اعضای کابینهاش مربوط میشه. اون تصمیم گرفت با دور هم جمع کردن رقباش، ذهنهای مختلف رو روی هم بزاره تا بتونه با مشورت و گفتگوی سازنده و در نظر گرفتن همهی جوانب، بهترین انتخاب رو داشته باشه.
چیزی که شنیدین، لب مطلب کتاب تیم رقبا اثر دوریس کرنز گادوین بود.
لطفاً نظرها، پیشنهادها و پاسخ خود را با ما و سایر همراهان آکادمی نسیم سبحان در بخش نظرات (زیر همین مقاله) به اشتراک بگذارید.