سه رکن اساسی وجود انسان

در طول تاریخ حیات طبیعی زمین همه موجودات زنده از قبیل گیاهان و حیوانات تابع یک قانون کلی طبیعت به نام قانون” تکامل “داروین بودند. همیشه گونه های سازگارتر و برتر و قوی تر گیاهان و حیوانات توانسته اند در زنجیره تولید مثل باقی مانده و بقای گونه خود را در طول زمان از گزند حوادث نابودگر طبیعت حفظ کنند. در مواردی گونه هایی از حیوان و گیاه این حجم از تندخویی مادر طبیعت را تحمل نکرده و از نقطه ای در تاریخ به بعد ناپدید و منقرض شده اند. انسانها هم همپای این مسیر تکاملی به پیش رفتند اما اختلافی که بین انسان و سایر موجودات وجود دارد این است که در سایر گونه ها صرفا این بقا بقای برای حیات بود اما در گونه انسان نوعی از رشد و می بینید.

پیشرفت در کیفیت رفتار، گفتار زندگی و تمدن نیز به وقوع پیوسته است. برای مثال جامعه کلاغها از هزاران سال پیش به این سو به جز تغییرات بدنی جزیی برای مطابقت با محیط اطراف خود تغییر خاصی نداشته اند. گونه کلاغ هنوز به تمدن نرسیده است در حالیکه با یک نگاه گذرا می توان به تغییرات شدید و پیشرفت انسانها و جامعه آنها در همین مدت اذعان کرد میتوان این ریسک را هم کرد و پذیرفت که انسان هزار سال آینده نیز در سطحی به مراتب بالاتر از اکنون خواهد بود اما کنند از بین نروند فکر نکنم بتوانند تغییر کلاغ ها اگر سعی هزار سال آینده بکنند.

به شکل بالا توجه کنید مطابق با این شکل انسان بعنوان یک موجود زنده پیچیده از سه بعد وجودی تشکیل شده است و دقیقا یک انسان زنده سالم مثلثی است از حضور و همنشینی این سه بعد در کنار همدیگر بعد ،روح بعد جسم و بعد ،ذهن سه بخش و رکن اساسی وجود انسان هستند.

بعد روح

متعالی ترین بخش این مثلث بعد روح است که اتصال دهنده وجود انسان به یک ماورا و یک انرژی برتر می باشد. صحبت در این زمینه در تخصص ما و موضوع بحث ما نیست و معمولاً همیشه دین و عرفان جزو معدود مدعیان این حوزه هستند و ادعای تخصص در این زمینه را دارند.

 

بعد جسم

کالبد فیزیکی این مثلث که دقیقا ظرف وجود انسان میباشد بدن و جسم انسان است در تقسیم بندی ابعاد وجودی انسان بدن اختیاری از خود ندارد و در سایه مستقیم ذهن و روح به سر می برد. در این بعد ضعیف ترین بخش این انسان با سایر حیوانات مشابه می باشد.

جسم سه گانه است متخصصان و صاحب نظران این حوزه پزشکان جراحان دندان پزشکان متخصصین تغذیه ورزش زیبایی اندام آرایشگران و…. باشند که تلاشهای آنها حفظ سلامتی ترمیم، زیبایی و تناسب اندام بدن انسان میباشد

 

بعد ذهن

بعد سوم یا بُعد ذهن، تشکیل دهنده روان غیرفیزیکی موجودی به نام انسان است. ریشه و منبع علل رفتاری ،گفتاری، عملی، منطقی خِرَد و هوش در انسان می باشد. نرم افزار سیستم پیشرفته و پیچیده وجود انسان که وظیفه هماهنگی بین سایر ابعاد وجودی انسان را نیز بعهده دارد. حیوانات از ذهنی که به اینصورت انسان در اختیار دارد برخوردار نیستند بلکه ذهن در حیوانات یک پدیده غریزی است که منجر به یکسری رفتارها و تمایالت ذاتی مشترک در افراد آن گونه می شود و کمترین قابلیت آموزش و یادگیری را دارد. در حیوانات ذهن یک کدنویسی ثابت، ساده و کمتر قابل تغییر است که طبیعت متناسب با نوع آن گونه و مقتضیات حیات و زندگیش درون آن قرار دادهاست و درگذر زمان تحت تاثیر قاعده تکامل این کدگزاری که ذهن غریزی آنها می باشد اندک اندک تغییرات جزیی پیدا کردهاست تا آن گونه بتواند بقا پیداکند. بنابراین ذهن انسان با حیوانات اصال قابل مقایسه نیست، در نوع ساده تر موجودات زنده یعنی گیاهان این مقدار ذهن غریزی باز سادهتر و ابتداییتر می شود.
هر سه این ابعاد )روح- جسم- ذهن ( برای تغذیه خود به انرژیهای مناسب خود احتیاج دارند. روح از انرژی متعالی تری بهره مند می شود که خب در بحث ما صحبت از آن جایگاهی ندارد. جسم از غذا و آب و خواب و سکس و تفریح برای رشد و بقا استفاده میکند، در مورد ذهن نیز به همین منوال، انرژی های هستند که آن را تغذیه میکنند در این ارتباط بیشتر صحبت خواهیم کرد.
ذهن انسان، همپای تکاملِ جسم انسان، با عبور از دهها هزار سال، تکامل پیدا کرده است و به این حالت پیشرفته و هوشمند کنونی رسیده است.
متخصصان این حوزه، روانکاوان، روانشناسان، مشاورین علوم رفتاری و گفتاری و. . میباشند که در این مورد صاحب نظر هستند و تمام تلاشهای آنها در جهت کمک به کسانی می باشد که در این بعد خود دچار اختلال، به هم ریختگی و ناهماهنگی شدهاند. متخصصان این حوزه به تاثیر بُعد ذهن بر جسم کامال واقف هستند اما متاسفانه متخصصان حوزه جسم، کمتر به دنبال ریشهیابی عوارض پدید آمده در جسم و بدن در ذهن هستند و بیشتر به دنبال ریشه یابی عوامل موثر در دنیای بیرون میباشند که خب بعد بررسی خواهیمکرد که با توجه به تاثیرپذیری شدید بدن از ذهن ریشه خیلی از مسایل بدنی در
ذهن انسان نهفته است. علم پزشکی شاید به غلط محل استقرار ذهن در بدن را مغز انسان می داند، دانشمندان علوم جدید به این نتیجه
رسیدهاند که بیشتر اعمال ذهن در مغز تجزیه و تحلیل میگردد ولی همه بدن انسان جایگاه ذهن است و شاید بتوان گفت مغز واحد سخت افزاری ذهن برای کنترل و هدایت سایر اندام می باشد و فرآیند پردازش اطالعات ورودی از طریق حواس پنجگانه و انتقال آن به ذهن در مغز انجام می شود.

تا اینجای کار توضیحی از سه بُعد مثلث وجودی انسان دادیم برای بیشتر روشنتر شدن مساله لطفا به مثال زیر توجه کنید :
یک کالسکه را تصور کنید که به کمک اسب یا اسب هایی جابجا می شود. فردی به نام کالسکه ران در قسمت جلو و باالی کالسکه وظیفه هدایت این اسبها و درنتیجه کالسکه را به عهده دارد. مسافری که طبیعتا از یک قدرت مالی یا موقعیتی خاصی برخوردار است و ارباب میباشد درون این کالسکه سوار است. این مجموعه کامالً مشابه وجود انسانِ مورد مطالعه ما می باشد. کالسکه و اسب چهارچوب فیزیکی هستند که در حکم بدن و جسم هستند، کالسکه ران مانند ذهن، مسافر یا ارباب سوار بر کالسکه همان روحِ حاکم بر بدن و ذهن میباشد.  مجدداً به شکل شماره )1( مراجعه کنید اگر بیشتر دقت کنید متوجه اختالف ضخامت ضلعهای بین هر دو راس خواهید شد. خط یا ضلع ارتباطی روح با جسم نازکترین میباشد. ضلع ارتباطی بین ذهن و جسم مقداری ضخیمتر و نهایتا ضلع ارتباطی بین روح و ذهن کلفت ترین و محکمترین ارتباط است. با توجه به این مساله به مثال خود برمیگردیم:
مسافرِ سوار بر کالسکه کمترین و ضعیفترین ارتباط و کنترل را بر کالسکه و اسب دارد و قادر به هدایت و کنترل کالسکه نمیباشد. تنها اختیار و قدرت او نسبت به کالسکه در حد سوار شدن و پیاده شدن از کالسکه است. اما از طرف دیگر قویترین ارتباط را با کالسکه ران داشته و بر او کنترل دارد چرا که ارباب کالسکه ران می باشد و او را به خدمت گرفته است. )قاعدتاً باید اینگونه باشد مگر اینکه توسط کالسکه ران دزدیده شده باشد که دقیقاً این مورد را بعداً توضیح خواهم داد. ( آخرین ارتباط، بین کالسکه ران با کالسکه است که کامال یکسویه و مقتدرانه است و کالسکهران هدایت مجموعه کالسکه و اسبها را برعهده دارد و برای اینکار آموزش دیده است تا بتوانند ارباب یا مسافر را که در خدمت او است به مقاصدش برساند.

در وجود انسان نیز یک چنین نظامی برقرار است جسم و ذهن وظیفه دارند که در یک هماهنگی، با مدیریت ذهن در خدمت روح و اهداف او باشند تا بتوانند روح را در رسیدن به مقاصدی که برایش در بعد متعالی برنامهریزی شده است یاریکنند.
جسم کامال در قید و کنترل ذهن میباشد. از آن تاثیر میپذیرد و به همان سمتی میرود که ذهن برای آن مشخص میکند حتی اگر برای کل مجموعه خطرناک و مهلک باشد باز اختیاری از خود ندارد. اگر هدف و ماموریت مجموعه کالسکهران و کالسکه را حمل و جابجایی ارباب ) مسافر کالسکه ( به سمت مقصد مورد نظر بدانیم هرگونه پیاده شدن و انصراف یا خروج ارباب از کالسکه چه در مقصد و چه در طی مسیر و عدم بازگشت مجدد او به کالسکه در حکم پایان ماموریت یا نیمه تمام ماندن ماموریت یا لغو ماموریت میباشد، دقیقا در مورد انسان نیز پدیده مرگ و خروج روح از این مجموعه سهگانه )چه به وقتش یا چه بی وقت ( به مرگ طبیعی، که بر اثر استهالک جسم صورت میگیرد و یا بر اثر حادثه، تصادف، بیماری، خودکشی، قتل و جنایت، حمله حیوانات، ترس بیش از حد و یا هزاران عوامل دیگر صورت میگیرد.
به هنگام وقوع مرگ ضعیفترین ارتباط که بین روح و جسم برقرار بود )نازکترین ضلع مثلث( قطع میشود و روح جسم را ترک میکند. به محض این اتفاق مثلث ما از شکل خود خارج و به یک پاره خط که از دو پاره خط در امتداد هم )ضلع ذهن با جسم و ضلع ذهن با روح( می باشد تبدیل میشود. به شکل شماره )2( نگاه کنید :

در هنگام آغاز پدیدۀ مرگ، مثلث وجودی انسان به صورت شکل شماره )2( در میآید ذهن در یک ارتباط دو سویه قرار میگیرد که از دو طرف کشش و تمایل برای قطع و جدایی وجود دارد. بعد از اینکه ارتباط روح با جسم به هر علتی قطع شد هر کدام به سمت عالم خود که با آن همفرکانس هستند متمایل میشوند و حرکت میکنند. روح که از جنس انرژی متعالی است به باال کشیده میشود و جسم به سمت زمین و خاک که با آن همفرکانس میباشد حرکت میکند )بالنی را تصور کنید که اتصال سبد با بالن قطع شود، سبد به زمین سقوط میکند و بالن باال میرود( اگر ذهن این وسط نتواند مجددا این مجموعه را راضی به تعادل و درکنار هم قرار گرفتن و تشکیل مثلث کند تا مجدداً ارتباط بین روح و ذهن برقرار شود ناچار ارتباط ذهن با جسم نیز که ضعیف تر میباشد گسیخته شده و فرآیند مرگ کامل میشود و آثار حیات از جسم کامال محو شده و فرآیند نابودی و تجزیه جسم جهت بازگشت به منبع اولیه که همان زمین و خاک میباشد آغاز میشود. ذهن میماند و روح که دو اتفاق ممکن است بیفتد. با اینکه اصال از این به بَعدِ داستان، موضوع بحث ما نیست سعی میکنم فقط به آن اشارهای بکنم تا حدودی مساله برای خواننده روشن شود. اگر ارتباط بین ذهن و روح نیز از بین برود که طبیعتا روح بعنوان یک انرژی عالی و برتر، با کولهباری از تجربههایی که در این مدت، از همراهی با جسم و ذهن اندوختهاست، که شامل خاطرات و تجربیات زمینی میباشد، به سمت منبع خود کشیده خواهدشد و ذهن باقیماندۀ تنها بصورت انبوهی از اطالعات و کوانتومهای سرگردان و بیهویت و بیاراده در طبیعت بیکران رها خواهدگردید. اگر هم ارتباط بین روح و ذهن از بین نرود و چسبندگی بین روح و ذهن وجود داشته باشد ذهن امکان عروج را از روح خواهدگرفت و این دو مجموعه بیهدف و سرگردان در بعد غیر فیزیکی با هم، سیر خواهندکرد تا اینکه ذهن که دیگر قادر به تغذیه خود از طریق جسم نیست انرژی خود را از دست داده و روح را رها کند تا مانند بادکنک هلیومی که بند آن پاره شدهاست به سمت منبع خود گسیل شود. )از اینکه ناچار به توضیح این قسمت که خارج از
بحث ما بود شدم از خوانندگان عزیز و متخصصان این حوزه پوزش می طلبم(در مواردی که مثلث بهواسطۀ قطع ارتباط روح و جسم از هم گسیخته شده ولی مرگ کامل نشده است، فرد دچار حالت کما می شود اگر بعد از مدتی ذهن قادر شود روح را به جسمی که کماکان توانسته در مدت زمان کما هنوز آن را مدیریت کرده و زنده نگاه دارد برگرداند، فرد به زندگی باز میگردد، مواردی هم بوده که فرد بعد از مدتها کما، به مرگ دچار شده است یا اطرافیان به دلیل ناامیدی از بازگشت عمداً و با اختیار به پایان زندگی جسم رضایت داده و باعث پایان پروسه مرگ او شدهاند.
برای درک بیشتر مبحث مرگ مجددا به مثال ارباب و کالسکه و کالسکه ران بر میگردیم. به هر علت که ارباب از کالسکه خارج شود، در میانۀ راه یا در مقصد، کالسکه ران که در خدمت ارباب میباشد و نوکر اوست کالسکه را نگه داشته و به دنبال ارباب میرود که آن را به کالسکه باز گرداند اگر به هر علتی ارباب مجددا به کالسکه باز نگردد کالسکهران چون ارادت و وابستگی بیشتری به ارباب دارد کالسکه را رها میکند و احتماال اسبهای کالسکه رَم کرده و بیهدف از آن دو جدا شده و راهی میشوند. ارباب میماند و کالسکهران. کالسکهران نهایتاً انرژی و انگیزه خود را از دست داده و از یک جایی به بعد ارباب را نیز تنها میگذارد.
در ابتدای تولد فرزندِ انسان دو بُعد روح و بُعد جسم وجود دارند اما ذهن هنوز شکل نگرفته است و تنها بصورت یک ذهن غریزی اولیه متولد شدهاست )مثل حیوانات(. این ذهنِ غریزی که هنوز چیزی از دنیای پس از تولدش نمیداند صرفا کارکردهای محدودی برای جسم کودک دارد از جمله اینکه: وقتی گرسنه میشود بدن را وادار به واکنش گریه میکند، به طور غریزی کودک تازه به دنیا آمده حالت سقوط را حس میکند و واکنش نشان میدهد، به صداهای بلند
اطرافش واکنش نشان میدهد. شاید تنها فرق ذهن یک کودک تازه متولد شده با ذهن یک حیوان را بتوان در میل شدید او به یادگیری دانست هرچند در برخی موارد حیوان تازه متولد شده ذهن غریزی تواناتری دارد. یک حیوان اکثر مسایل الزم برای حیاتش را بصورت غریزی میداند و به مرور این
غریزه در مواجهه با تقلید هم نوعانش بخصوص مادر بروز میکند. ذهن ناتوان کودک دقیقا همپای خود کودک رشد پیدا میکند و از همان ابتدا در معرض انبوهی از اطالعات که از طریق حواس پنجگانه )بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی، المسه( دریافت میشود قرار میگیرد. رفتارهای غیر ارادی بدن مانند تنفس و ضربان قلب از همان ابتدا مانند سایر موجودات در اختیار ذهن غریزی میباشد اما کودک تا ماهها بعد از تولد هنوز قادر به کنترل ارادی بدن و حرکات آن
نیست. برای مثال یک کودک شش ماهه هنوز به راحتی نمیتواند دست خود را کنترل کند تا بتواند چیزی را برداشته و یا در جای مشخصی قراردهد. راه رفتن اولیه حاکی از این عدم تسلط کافی ذهن بر بدن است تا اینکه به مرور با توجه به تمایل شدید ذهن به یادگیری، رشد پیدا کرده و بر رفتارهای ارادی بدن مسلط میشود.
ذهن به مشابه سیستم عامل یک سخت افزار میباشد که باعث می- شود بدن بتواند قابلیتهای بالقوه خود را طبق خواسته ذهن در جهت اهداف مشخص شده که برخی غریزی وذاتی و برخی اختیاری است بالفعل کند.
اگر به مثال قبلِ ارباب و کالسکهران برگردیم کالسکهران حکم دستیار و خدمتگزار ارباب را دارد که همیشه در خدمت ارباب و دستورات او میباشد و ساختار فیزیکی را بر مبنای خواست و رضایت ارباب خود مدیریت میکند. در حقیقت تمام رفتارهای انسان توسط ذهن انجام میشود، ذهن وظیفه دارد به ما در صحبت کردن، گوش کردن، اندیشیدن، فکرکردن، تصمیمگرفتن و… کمک کند و این اربابِ وجود، بیشک بدون داشتن یک دستیار ششدانگ و آماده، قادر به انجام هیچ کاری نیست. برای مثال، یک انسان بزرگسال که دچار عقب ماندگی ذهنی یا در موارد حاد دچار جنون شدید باشد را تصور کنید، در این افراد بخش ذهن به آن صورتی که در انسانهای سالم میباشد وجود ندارد، در نتیجه این مقدار ذهن باعث رفتارهای کامال نسنجیده و نامتناسب با سن و بی خردانهای می شود، طوری که در مواردی حتی قادر به حفظ خود از خطر که یک میل ذاتی است نیز نمیشود. بیشک نمیتوان در این انسانها منکر بُعد روح شد
اما به دلیل نقص در بُعد ذهن این دستیار و سیستم عامل حضور کامل و مفیدی ندارد که بتواند نسبت به مجموعه جسم و رفتارهای آن نظارت و مدیریت داشته باشد.
تصور کنید یک بادکنک باد نشدۀ بزرگی )مثال به قطر یک متر( را به شما میدهند تا باد کنید، این بادکنک در ابتدای کار کوچک است و وقتی باد میکنید هنوز بخش زیادی از چهرۀ شما را نمیپوشاند. بادکنک را به آرامی باد میکنید و بزرگتر میشود در هر بازدمی که هوا به داخل باد کنک میرود بادکنک بزرگتر و بزرگتر میشود و همینطور چهرۀ شما را میپوشاند تا جایی که از یک جای به بعد فردی که در مقابل شماست به جای چهره شما بادکنک را فقط می- بیند. دقیقا روند رشد ذهن انسان نیز به همین صورت است، در ابتدای تولد باد کنک کوچکی است که به مرور بر اثر اطالعات زیادی که از بیرون به سمتش سرازیر می شود، قابلیتهای ذاتی و ژنتیکی که به مرور بروز میکند و از سمت محیط بیرون تایید و تحسین یا رد میشود و مجددا به صورت بازخورد به سمتش باز میگردد بزرگتر و بزرگتر میشود و این روند در طول حیات ادامه دارد با این تفاوت که سرعت رشد آن در سالهای آغازین زندگی باورنکردنی است. در حقیقت یک کودکِ تازه متولد شده حاوی روحی است که به هیچ وجه قدرت ارتباط با دنیای بیرون را ندارد، سوار بر بدنِ ناتوانی شده است که فعال این بدن با استفاده از ذهن غریزی عمل میکند و این روح منتظراست تا همپای جسمِ روبه رشد، دستیار او یعنی ذهن نیز رشدکند و توانمند بشود تا بتواند به واسطه آن با دنیای بیرون ارتباط برقرار کند و از قابلیتهای بیشتر بدن در راستای اهداف خود استفاده کند.
رشد ذهن را می توان به مانند انبوهی از کاغذهای برچسبی دانست که از سمت دنیای بیرون بر خودِ واقعی زده می شود طوری که این خودِ واقعیِ کودک در طی رشد و نمو در زیر انبوهی از این برچسب- ها پنهان شده و مدفون می شود و ذهن شروع به باور این برچسبها می کند. اولین برچسب کودک تازه متولد شده اسمی است که توسط دنیای بیرون، معموال پدر و مادر به او زده می شود و از شدت تکرار اولین یادگیری ذهن میگردد و خودش را معادل آن اسم میداند، و هزاران برچسب دیگر مانند نام خانوادگی، شناخت بدن خود و جنسیتی که دارد، شناخت پدر و مادر، ایجاد حس مالکیت به اسباب ازیهایِ خود و… که به مرور توسط دنیای بیرون بر خودِ واقعی کودک زده می شود و کودک رشد میکند.
این عمل رشد ذهنی و جسمی وقتی که در سالهای بعد پیش می رود منجر به ایجاد شخصیت در کودک می شود و اساساً عالوه بر اطالعات جاری و همگانی دنیای اطراف یک سری اطالعات هدفمند و انتخابی محیط اطراف مانند پدر و مادر و برادران یا خواهران تاثیر به سزایی در شکل گیری اولیه این ذهن و درنتیجه تشکیل شخصیت اولیه دارد که اساسا در فرد رسوبکرده و در سالهای بعدی زندگی بقیه دریافتهای فرد بر اساس همان شخصیت اولیه پیش میرود، چرا که شخصیت اصلی کودک در همان سالهای اول از تاثیر محیط بیرونی شکل و زیربنای خودر ا به دست آوردهاست.
با توجه به مثلث بُعدهای وجودی انسان، شما چه کسی هستید؟ آیا روح هستین، جسم هستین یا ذهن؟ شما هیچ کدام از این ها نیستین شما االن یک سیستم پیچیدۀ متشکل از این سه بُعد )با زیر سیستمهای مختلف هر یک( میباشید. شما ذهن نیستین اصالت وجودی شما در روح شماست که از طریق جسم و ذهن نمود پیدا میکند و ابراز وجود میکند.
بیایید از االن قرار دادی را با هم تا پایان کتاب ببندیم. ذهن، موجودِ مجازی هستش که در کنار شما قرار دارد، اصالتِ ذاتی ندارد یعنی روح آن را از جایی با خود از قبل نیاورده است و حاصل رشد و نمو هر فرد از ابتدای تولد و دریافتهای بیرونی او متناسب با قابلیتهای جسمی و ژنتیکی که به ارث برده است میباشد. اما در یک انسان بالغ مثل شما این موجود یعنی ذهن جوری رشد پیدا کرده است و با شما همنشین شدهاست که به سختی میتوان بین این موجود و شما فرقی قائل شد.
اساساً در اغلب انسانها اربابِ وجود )روح( آنقدر تفویض اختیار کرده و ناتوان از انجام نظارت و کنترل بر دستیار خود یعنی ذهن شده است که ذهن از این فرصت سوءاستفاده کرده و وکالت همه رفتارهای ارباب در بیرون از خانه را به نفع خود بعهده گرفتهاست و دنیای پیرامون همۀ رفتارها و واکنشها و تصمیمات دستیار )ذهن( را به حساب ارباب او میگذارند. دستیار اگر بدحسابی کند دیگران ارباب او را بد حساب میدانند و به پای ارباب او مینویسند. ارباب
ناتوان توسط این دستیار ناخلفِ خود زندانی و حبس شده است و اختیار خود را از دست داده و صدایش به بیرون نمیرسد و یا اصال در جریان دستیار و کارهای او نیست.
تصورکنید در هر خانهای یک کامپیوتر وجود دارد، بر روی هر کامپیوتر یک سیستم عامل مثلِ ویندوز نصب شدهاست، اصوال کامپیوتر که یک ساختار فیزیکی است بدون یک سیستم عامل قابل استفاده نیست. خود کامپیوتر یک مجموعۀ قابل لمس است که وجود دارد و دارای مشخصاتی میباشد اما سیستم عاملِ همۀ این کامپیوترها که اغلب هم مشابه هستند و یک واقعیت مجازی به حساب میآید از روی یک DVD نصب شده است. سیستمعامل این کامپیوترها که در حکم ذهن آنها میباشد به مرور بر اساس عالیق کاربرِ این کامپیوترها دارای برنامه هایی میگردد و یا شاید به ویروسهایی آلوده شوند که در کارکرد این کامپیوترها تاثیر نامطلوب بگذارد. طبیعتا یک سیستم عامل ناسالمِ آلوده به ویروس، خیلی در خدمت اهداف کاربر نخواهد بود و حتی ممکن است آسیبهایی به خودِ کامپیوتر یا سایر کامپیوترهای متصل به آن وارد کند. این مثال دقیقا حال و روز انسانهای دنیای ما میباشد به جای اینکه ذهن در خدمت خود واقعی باشد جوری آلوده میشود که کنترل خود را به دست گرفته و تبدیل به موجود خودسری میشود که از تمام امکانات برای اهداف خود و آلوده کردن سایر آدمها استفاده میکند، این اهداف را از کجا آموخته است؟ از تربیت و القای ذهن- های مسلطِ دیگر که به آن انتقال دادهاند و دقیقاً اینجا میتوان گفت که این انسانها نیستند که انسانها را تربیت میکنند و پرورش می- دهند. این ذهنها هستند که ذهنهای بعد از خود را عین خود پرورش میدهند و تربیت میکنند. آیا کسی متوجه این توطئه هست؟ خیلی کم. تسلط ذهن بر جامعه بشری این وضعی شده است که میبینید. جوامعِ پر از خشونت، جنگ، درگیری، ظلم، دروغ، ریا، تمامیتخواهی، قتل و غارت و نابهنجاری. در حقیقت از ثمره تسلط و حکمفرمایی ذهنها در بدنِ انسانها تمدن بشری تبدیل به تمدن
ذهنها شده است.
کف دو دست خود را بر روی هم منطبق کنید طوریکه هر انگشت کامال بر روی انگشت نظیر خود بنشیند حال اگر از روبه رو نگاه کنید دقیقا متوجه یک دست خود میشوید و دست دوم آنقدر منطبق بر آن شده که در پشت آن پنهان شدهاست. این حکایت خودِ واقعی انسان با ذهن اوست. حاال اندکی یک از دستهای خود را بچرخانید طوریکه از انطباق و تقارن خارج شوند اینجاست که میتوان متوجه دستِ دوم شد هرچند کامل نه ولی میشود متوجه این دوگانگی شد.
در زندگی لحظات بسیار اندکی پیش میآید که بدونِ اختیار و ناخواسته، این اتفاق برای اغلب ما میاُفتد و انطباقِ ذهن با خودِ واقعی اندکی به هم میریزد طوری که خودِ شخص یا اطرافیانِ نزدیک، در آن لحظات متوجه تغییر میشوند )در حوادثی مثل از دست دادن عزیزان، تصادف، فقر، بیماری مزمن و. . (. ولی ذهنِ انسان این قابلیت را دارد که سریعا حالت همپوشانی و انطباق را ایجاد کند و مجدداً خودِ واقعی را در سایه خود پنهان نمایددقیقاً مثل کسوفِ خورشید که چهرۀ خورشید پشت ماه پنهان می شود، خورشید اندازه ماه نیست اما فاصله و زاویه جوری هماهنگ میشودکه قرص ماه، قرص خورشید را از دید ناظر زمینی پنهان میکند. دقیقاً همین اتفاق توسط ذهن و منِ ذهنی برای خود واقعی پیش میآید و چهره خود واقعی پشت سیمای ذهن پنهان میشود و ناظر بیرونی ذهن را میبیند تا خودِ واقعی را. آن چیزی که باعث رفتارهای نامناسب انسان در روابط بیرونی می- شود و آنچه که باعث عدم موفقیت او در زندگی میگردد همین حالت متداولیست که ذهن، کنترل خودِ واقعی شخص را به عهده میگیرد. نزاعها و برخوردها و قتلها و نابهنجاریها و شکستها به همین دلیل رخ میدهد و پشیمانی احتمالی بعد از آن دقیقاً یکی از نشانههای بروز خودِ واقعی در برابر عملکرد ذهن میباشد. اما باید چه کرد؟ در انتهای این فصل با همه این توضیحات رسیدیم به عنوان کتاب که هدف ماست. ما باید بتوانیم بر ذهن و منِ ذهنیتسلط پیداکنیم و آن را به همان کارکرد اصلی خود که معاونت به ما
در انجام امور است برگردانیم. ذهن هر انسانِ بالغ، به مدت سالیانِ حیاتش یکهتازی کرده و کنترل او را به دست گرفتهاست، طبیعی است که از قدرت و اعتبار و نفوذی برخوردار شده باشد که جدال و مبارزه با آن را سختتر کند. برای شروع این مبارزه به جهت به کنترل در آوردن ذهن، اول باید ذهن و ساختار آن را شناخت و رفتارهای آن را فهمید و سپس برای کنترل بر آن از عادات قبل دست برداشته و با رفتارهای آگاهانۀ جدید او را به دام انداخت.

شخصی که بتواند ذهن خود را به کنترل در بیاورد بر رفتارها و ارتباطات و روابط خود تسلط خواهد یافت و اولین گام را به سوی موفقیتهای شخصی و در نتیجه جمعی خواهد برداشت و ضمناً نسل بعد از خود را، از کودکی مسلطِ بر ذهن و آگاه تربیت خواهدکرد که به مراتب سریعتر از یک انسان بالغ این امر ممکن میشود. در فصل های آتی ما ابتدا به بررسی ساختار ذهن خواهیم پرداخت و ذه انسان را تجزیه تحلیل خواهیمکرد، با رفتارهای این موجود آشنا
خواهیم شد سپس نسبت به کنترل ذهن و مدیریت آن در عرصه زندگی راهکارهایی را بیان خواهیم کرد. خوانندۀ عزیز، ذهن موجودی است مجازی، ذهنِ خوب یا ذهنِ بد نداریم ذهن یا تحتِ کنترل است یا خارج از کنترل. ذهنِ تحتِ کنترل صاحب خود را در طول زندگی یاری میدهد تا خوب زندگی-
کند، خوب رفتارکند، خوب رابطه ایجادکند، خوب بیاموزد، پیشرفت کند و باعث سعادت و رشد خود، خانواده و در نتیجه جامعه بشری شود. اما ذهنِ خارج از کنترل، خارج از منافع شخصی و جمعی صاحبِ خود عمل میکند و به مانند یک اتومبیل در سراشیبی، مجموعه جسم و روح را به سمت شکست و نابودی میکشاند و او را از زندگی کردن در صلح و صفا و تعادل و رشد خارج میکند. در پشت سیمای هر کدام از ما شخصی زندانیست که حقیقت ماست اما
ذهن او را از نظرها پوشانده است و اختیار او و امورش را به دست گرفته است.
امیدوارم تا اینجای کار توانسته باشم در خواننده نسبت به خودش و منِ ذهنیش یک دوگانگی و جدایی ایجاد کرده باشم. اولین گام برای این دوگانگی نگاه کردن خودِ واقعی به منِ ذهنی میباشد. به رفتارهای اخیر خود توجه کنید از انجام چه تعداد از آنها شخصاً پشیمان و نادم هستید و آرزو داشتین ایکاش آن کار را انجام نمی دادید یا آن صحبت را نمیکردید؟ این رفتارها در زمانهایی صورت گرفته است که کنترل شما به دست منِ ذهنی شما بوده است و ذهن عالوه بر اینکه به شما در انجام آن عمل کمک کرده قبلش به جای شما هم تصمیم به انجام آن عمل گرفته است. ما اینجا به شما خواهیم آموخت که این زندانی بیگناه را از زندان ذهن آزاد کنید و بر منِ ذهنی مسلط کنید تا درصد تکرار این چنین رفتارها و واکنش های ذهنی در شما کمتر شود، طبیعتا نتیجۀ آن بهبود روابط شما در همه موارد )انواع روابطی که در فصل یک از آنها صحبت شد( خواهد شد که در ادامه آثار موفقیتآمیز آن را بر زندگی خود حتما خواهید دید.