معرفی و خلاصه کتاب دربارهی خوب نوشتن : نوشته: ویلیام زینسر
کتابِ «دربارهی خوب نوشتن» که ویلیام زینسر در سالِ 1976 اونو چاپ کرده، یه راهنمایِ بسیار کاربردی برای هنر و صنعتِ نویسندگیِ غیرداستانی محسوب میشه. این دستور العمل که از سلسلهتدریسهای زینسر در دانشگاهِ ییل اقتباس شده، شما رو با اصولِ نویسندگیِ تأثیرگذار و قابلِ فهم آشنا میکنه. از مزایای این کتاب اینه که پره از نکات و ترفندها و ابزارهای لازم برای تبدیلِ یک متن به یک نثرِ ویراسته و بینقص.
خلاصه متنی رایگان کتاب دربارهی خوب نوشتن
توی این کتاب یاد میگیرید که چطور مهارتهای نگارشیتون رو پرورش بدید
تا حالا شده یه صفحهی سفیدِ کاغذ جلوتون بذارید و از ترسِ اینکه چی بنویسید و چطور بنویسید، خشکتون زده باشه؟ یا برای اینکه مجبور نباشید یه جا بشینید و بنویسید، خودتون رو با چرخ زدن توی شبکه های اجتماعی یا مرتب کردنِ آشپزخونهتون مشغول کرده باشید؟ یا شایدم ایدهی نوشتنِ یه کتاب یا یه مقاله یا یه پستِ اینترنتی توی سرتون بوده باشه اما نمیدونین از کجا شروع کنین!
نوشتن میتونه واقعاً ترسناک به نظر برسه. اما این به اون معنا نیست که شما نمیتونید نویسندهی خوبی بشید. این خلاصهکتاب به شما کمک میکنه بر ترسِ خودتون از صفحهی سفید غلبه کنید و به شما اصولِ درستنویسی رو یاد میده، از دستورزبان گرفته تا استفاده از ساختار و سبک.
توی این خلاصهکتاب شما:
با رازِ خوب نوشتن آشنا میشید؛
یاد میگیرید که چطور آغاز و پایانِ جذابی به نوشتهتون بدید؛
و میفهمید که چرا لذتبردن کلیدِ خوبنوشتنه
برای اینکه خوب بنویسید، ساده بنویسید
آیا دوست دارید به شما اطلاعاتِ ویژه ای بدم که شما رو به یه نویسندهی چیرهدست، ماهر و حرفهای تبدیل کنه؟
نه، صبر کنید. بذارید اینجوری بگم: آیا میخواید راز و رمزِ خوب نوشتن رو بدونید؟ ساده بنویسید.
نویسندههای تازهکار معمولاً سعی میکنن دیگران رو تحتِ تأثیر قرار بدن. اونا توی دایرهی لغاتشون به دنبالِ کلمات قلمبه سلمبه میگردن و جمله های تودرتو و پیچیده میسازن. صفتهایی که به کار میبرن روی اسمها سنگینی میکنه و هر فعلی که میارن کلی قید با خودش یدک میکشه. حاصلِ کار، معمولاً یه نوشتهی نامفهومه تا تأثیرگذار. از همه بدتر اینکه زحمتِ خواننده رو برای خوندنِ شاهکارشون دوچندان میکنن.
موقعِ نوشتن، اضافه کردنِ کلمات و عباراتِ یک جمله و پیچدرپیچ کردنش میتونه عملاً از ارزشِ کارتون کم کنه. برای خوب نوشتن، باید تکتکِ اجزاءِ سازندهی جملهتون واضحترین معنای ممکن رو داشته باشن. کلماتِ اضافی و بیهوده رو حذف کنید. کلماتِ طولانی رو کوتاه کنید. تلاش کنید هرچه سادهتر بنویسید.
خیلی سادهست نه؟ بله اما یه مشکلی وجود داره: واضحنویسی فقط از یک تفکرِ واضح و شفاف برمیاد، و تفکرِ واضح فقط به وسیلهی خونهتکونیِ ذهن حاصل میشه. میشه به راحتی ضعفِ استدلال رو پشتِ لفاظی و مبهمگویی و مهملبافی پنهون کرد. کافیه به حرفای سیاستمدارا گوش بدید. اما واضحنویسی و شفافنویسی چون سنجیده و دقیقه، نویسنده هیچ جایی نداره که پشتش پنهون بشه.
برای واضح نوشتن و ساده نوشتن، نویسنده باید همیشه به یک سؤالِ اساسی رجوع کنه
میخوام دقیقاً چی بگم؟ پاسخ به این سؤال چه بسا از اون چیزی که فکر میکنه سختتر باشه، به خصوص وقتی که نویسنده هنوز درگیرِ نوشتنِ متنه. و وقتی که نوشتنش رو تموم کرد، باید از خودش یه سؤالِ دیگه بپرسه: آیا تونستم منظورمو برسونم؟
در مرحلهی بعد، نویسنده باید تمامِ شلوغپلوغیها و اضافات رو بیرحمانه از متنش حذف کنه تا هیچ چیزی مانع از فهمِ منظورش نشه. منظور از اضافات چیه؟ هر کلمه یا عبارتی که به کار بردنش ضرورتی نداره یا چیزی به معنیِ موردِ نظرِ نویسنده اضافه نمیکنه. چندتا مثال براتون میزنم:
عبارتهای فعلیِ طولانی: چرا بنویسیم: «نتایج را موردِ بررسی قرار دادند» وقتی میتونیم خیلی ساده بنویسیم: «نتایج را بررسی کردند»؟
صفتهای زاید: چرا بنویسیم: «مزیتِ خوبِ اینترنت» وقتی معنای خوب بودن در خودِ کلمهی مزیت وجود داره؟
قطارِ کلماتِ طولانی و پشتِ سرِ هم رو که باعثِ دشواریابیِ متن میشن ویرایش کنید. درازنویسی یا اِطناب هرچند ممکنه توی متنهای اداری و سازمانی رایج باشه، اما هیچ نیازی نیست که بگیم: «در این مقطعِ زمانی» یا بگیم «اکنون و در حالِ حاضر»، وقتی که خیلی راحت میتونیم به جاشون از کلمهی «اکنون» یا «الآن» استفاده کنیم. جملهی ساده خوندنش راحته. اما نوشتنش نیاز به مهارت و البته تمرین داره.
رازِ به کار بردنِ سبک در نوشته، پیداکردنِ لحنِ شخصیِ خودتونه
رازِ خوب نوشتن ساده نوشتنه. اما شاید شما به خوب نوشتن علاقه ای نداشته باشید و بخواید «عالی» بنویسید. اینجاست که میتونید یه کمی سَبک چاشنیِ نوشتهتون کنید، یه خرده صفاتِ متضاد اینجا و یه ذره هم نمکِ طنزپردازی اونجا.
نویسندگی مثلِ ساختِ یک خونه میمونه. سبک و جلوه و رنگولعابی که در پایانِ کار به نوشتهتون میدید از همه بیشتر جلبِ توجه میکنه. اما قبل از اینکه به لوازمِ دکوری فکر کنید، باید حتماً پیریزیِ محکمی داشته باشید. اگه نتونید درست بتونریزی کنید، فوندانسیونِ خونهتون خیلی زود متلاشی میشه. به همین قیاس، اگه جملاتتون محکم و روشن و ساده نباشه، هیچ سبکی نمیتونه نوشتهتون رو نجات بده.
زمانی که توی سادهنویسی مهارت پیدا کردید، اون وقته که میتونید توجهِ خواننده رو به سبکتون جلب کنید.
نکتهی مهم: رازِ نوشتنِ توأم با سبک اینه که لحنِ شخصیِ خودتون رو پیدا کنید
در نوشتن هم، مثلِ تیپ و مُد، فقط یک قانون برای سبک و استایلِ عالی وجود داره: خودت باش. پیدا کردنِ لباسهایی که به شما بیشتر بیاد و بهترین تناسب رو باهاتون داشته باشه زمانبره و احتمالاً نیاز به آزمونوخطا داشته باشه. پیدا کردنِ سبک و لحنِ شخصیِ خودتون هم همینطوره و شاید نیاز باشه چندین بار دست به آزمون و خطا بزنید تا بهترین و واقعیترین سبکِ خودتون رو پیدا کنید.
برای کشف و تقویتِ سبکِ شخصی، فقط بنویسید. به صفحهی سفید همینجور زل نزنید و نترسید از اینکه مبادا متنی که مینویسید اونی نباشه که انتظار دارید. معلومه که اینجوری نگرانی میاد سراغتون. معمولاً وقتی سبکِ خودتون رو پیدا میکنید که ریلکس و بیخیال باشید.
پس جملهی اوّلو هر جور که هست بیارید روی کاغذ، بعد جملهی دوم، بعد جملهی سوم. ممکنه پاراگرافِ اولتون تصنعی و ماشینی به نظر بیاد، مثلِ متنی که سیستمهای هوشِ مصنوعی سرِ هم میکنن. پاراگرافِ دومتون هم شاید دستِ کمی از اولی نداشته باشه. اما نگران نباشید. ادامه بدید.
احتمالاً به پاراگرافِ سوم که برسید اون آرامشِ لازم رو پیدا میکنید و ریتمِ نوشته دستتون میاد و به جای اینکه زور بزنید کلماتِ تأثیرگذار پیدا کنید، دنبالِ کلماتی میرید که فکر میکنید مناسبترن. رفتهرفته میبینید که با لحنِ خودتون دارید مینویسید و سبکتون رو کشف میکنید.
آیا برای رسیدن به این روندِ طبیعی، میانبری هم وجود داره؟ نویسنده ها معمولاً با نوشتن به صورتِ اولشخص راحتترن. زمانی که شما ساده و بیتکلف بنویسید نوشتهی شما طبیعیتر و غیرمصنوعیتر به نظر میرسه؛ عباراتی مثلِ «من فکر میکنم/ من احساس میکنم/ من اعتقاد دارم». البته قالبهایی هم هست که اولشخص برای اونها نامناسبه؛ مثلاً در گزارشهای خبری، یا در مقالاتِ دانشگاهی. اما در ایمیلها، سایتهای غیررسمی، مجلهها و روزنامهها، یادداشتها و نامههای غیررسمی و امثالِ اینها، استفاده از اولشخص آزاده.
اگه لحنِ طبیعیِ خودتون رو در خلالِ فرایندِ نوشتن پرورش بدید، سبکِ منحصربهفردتون خیلی زود خودشو نشون میده.
کلمهها ابزارهای نویسندهان. بنابراین با دقت کلمات رو انتخاب کنید
هر هنرمند و صنعتگری باید ابزارهای کارش رو به دقت انتخاب کنه. شما نمیتونید پیانو رو با آچار کوک کنید، یا یه قابِ عکس رو با میلِ قلاببافی به دیوار آویزون کنید.
خب، نوشتن هم یه هنر و صنعته
زمانی که شما مینویسید، ابزارهای شما کلمات هستند. برای خوب نوشتن، همیشه باید کلماتِ مناسبِ این صنعت رو انتخاب کنید.
خیلی بدیهی به نظر میرسه، اینطور نیست؟ اما کافیه یه نگاهی به مجلات و روزنامه ها بندازید تا ببینید چقدر زبانِ ضعیفی دارن؛ پر از کلیشه، عبارتهای پیشپاافتاده، و کلماتِ تکراری یا کلاً اشتباه.
خب، چطور باید کلماتِ درست رو انتخاب کرد؟
اول از همه، باید از کلیشه پرهیز کنید. عبارتهایی مثلِ «روزی، روزگاری» یا «یکی بود یکی نبود» و تشبیهاتی مثلِ «مانندِ آبِ خوردن آسان بود» یا «مانندِ گل زیبا بود» اونقدر تکراری و نخنما شدهن که دیگه هیچ لطفی ندارن. تازه موجبِ نارضایتیِ خواننده هم میشن. بعد از خوندنِ چند جملهی کلیشه ای، خوانندهی شما متنتون رو پرت میکنه اونور. چون میفهمه که هیچ چیزِ جالب و غافلگیرکنندهای داخلش نیست و هیچ عبارتِ خوشفرم یا غیرمنتظره ای قرار نیست نصیبش بشه.
نویسندهای که میخواد به نوشتهی خودش تنوع بده یه منبعِ کلیدی در اختیار داره: واژگانِ مترادف و متضاد. توی این مجموعهها فرضاً اگه صفتِ «فقیر» رو پیدا کنید، به کلماتِ «مستمند، تهیدست، تنگدست، و بیبضاعت» هم برمیخورید. اما حواستون باشه. نیاید چشم بسته جذابترین مترادف رو انتخاب کنید، مگر اینکه دقیقاً همون معنایی رو بده که مدنظرِ شماست. تنوع در نوشته خوبه، اما دقت بهتر از تنوعه.
کلماتی که انتخاب میکنید روی ریتمِ جملاتتون هم تأثیرگذاره. این روزا، به ندرت با صدای بلند کلماتِ نوشتهشده رو میخونن. اما بازم خواننده نوشتهی شما رو توی ذهنش «میشنوه». خوندن یک فعالیتِ شنیداریه، پس جملاتِ خودتون رو با صدای بلند بخونید و از لحاظِ موسیقی، آهنگ، و نغمهی حروف اونها رو بررسی کنید.
موقعِ انتخابِ کلمات، بهتره از کلمات و اصطلاحاتی که بیش از حد عامیانه و مدِ روزن یا محدود به یه قشرِ خاص از جامعه میشن پرهیز کنید. البته معناش این نیست که از هر واژهی جدید و نوسازی باید دوری کرد. زبان همیشه در حالِ تحوله، و واژههای نو میتونن به زبان سرزندگی و پویایی ببخشن. قانونِ کلیش اینه که از خودتون بپرسید آیا واقعاً نیازی به کاربردِ این نو-واژه هست؟ اگه هست، به کار ببرینش. کلماتی مثلِ «دانشگاه، دورکاری، لپتاپ یا آتشنشان» همهشون یه روزی نو-واژه محسوب میشدن. اما از اونجا که هر کدومشون یکی از خلأهای زبانی رو پر میکردن، حالا کاربردشون کاملاً رایج شده.
بعضی از نویسنده ها در دامِ استفاده از کلماتی می افتن که هرچند ممکنه رایج باشن اما الزاماً نیازی رو برطرف نمیکنن؛ کلماتی مثلِ «راجبِ» که تازه درستش «راجع به» هست. هیچ نیازی نیست که از کسی بپرسیم: نظرت راجبِ این کتاب چیست؟ وقتی که میتونیم خیلی راحت بپرسیم: نظرت دربارهی این کتاب چیست؟
تمرکز و انسجام، دو اصلِ اساسیِ نویسندگی
یه فردِ مبتدی تصمیم میگیره گزارشِ سفرِ عاشقانهای که با زوجش به ایتالیا داشته رو مکتوب کنه. موضوعِ نوشته که عالیه، پیتزا، پاستا و برجِ کجِ پیزا. اما چه مشکلاتی ممکنه سرِ راهش باشه؟
این متن شروعِ خوبی داره. نویسنده تمامِ هیجانها و تمامِ بدبیاریهای بامزهی سفرش رو با لحنی صمیمی و جذاب تعریف میکنه. اما توی پاراگرافِ دوم، لحنش عوض میشه. شروع میکنه به نقلِ اطلاعاتِ جغرافیایی و آمارهای جمعیتی، انگار که داری دایرةالمعارف میخونی. بعدشم دیگه نوشتهش تبدیل میشه به کتابِ راهنمای سفر، با اطلاعاتی درباره ی اینکه بهترین جاهای دیدنیش کجان و اینکه توی رستورانهای رُم، انعام دادن رسمه یا نه؟
هیچ کدوم از این بخشها به خودیِ خود بد نیست. اما وقتی همه با هم در نظر گرفته میشن، نامنسجمان. لحن و موضوع از این پاراگراف به اون پاراگراف اینقدر سریع عوض میشه که خواننده گیج میشه.
برای اینکه انسجامِ نوشتهتون رو حفظ کنید، با چندتا سؤالِ ساده شروع کنید:
مخاطبِ من کیه؟ آیا میخوام برای مخاطبِ عام بنویسم؟ یا مخاطبم عاشقِ موضوعاتِ خاصه؟
چطور قراره اونها رو مخاطب قرار بدم؟ میخوام بیانم رسمی باشه یا خودمونی؟ طنز یا شاعرانه؟ آیا قراره از زمانِ گذشته استفاده کنم یا زمانِ حال؟ اول شخص یا سوم شخص؟
حرفِ اصلیم چیه؟ آیا قراره درباره ی تماشای پرندهها توی زیستگاهِ طبیعیشون پیامی منتقل کنم یا درباره ی دوستی و رفاقت بینِ پرندهها؟ قراره صحبتم دربارهی الگوهای مهاجرتیِ پرندهها باشه یا درموردِ تخریبِ زیستگاههای پرندگانِ بومی؟
متمرکز موندن روی محورِ اصلی خیلی مهمه
اینجوری، دیگه موضوعاتِ پراکندهای که موضوعِ اصلیِ شما رو تحت الشعاع قرار میدن توی نوشتهتون راه پیدا نمیکنن.
سؤالِ دیگه اینه که چقدر میخوام موضوعمو گسترده کنم؟ حد و مرز تعیین کردن برای نوشته کمک میکنه تا روی نوشتن تمرکز کنید و بهش انسجام ببخشین. رمانِ هرمان ملویل (Herman Melville) به نامِ موبی دیک یه حماسهی مفصله. با این حال، چون روی داستانِ یه مرد و یه نهنگ متمرکز مونده، انسجامِ داستان حفظ شده.
زمانی که جوابِ این سؤالا رو مشخص کردید، سعی کنید به جوابهاتون پایبند بمونید. وسطِ راه یهو زاویهی دیدتون رو از اول شخص به سوم شخص تغییر ندید. اینجوری نباشه که نوشتهتون رو با لحنِ طنزآلود شروع کنید و چند پاراگراف بعد به یه لحنِ خشک و رسمی تغییرش بدید.
البته فقط باید مادامی به طرحِ نوشتهتون پایبند بمونید که در خدمتِ نوشتهتون باشه. با سِیرِ طبیعیِ امور نجنگید. گاهی وقتا وسطِ پیشنویستون که رسیدید تازه متوجه میشید که اگه روایت به زمانِ حال باشه بهتره. یا اگه پستِ وبلاگ یا سایت باشه بهتره تا راهنمای سفر.
فقط یادتون باشه: هر تصمیمی برای نوشتهتون میگیرید، به صورتِ منسجم و یکدست در تمامِ نوشتهتون اجرا کنیدش.
میخواید خواننده رو تحتِ تأثیر قرار بدید؟ توی آغاز و پایانِ نوشتههاتون سنگِ تموم بذارید
اولین تأثیر مهمترین تأثیره. ممکنه یه پسری حسِ شوخطبعیش معرکه باشه، ظاهرش محشر باشه، و قلبِ مهربونی هم داشته باشه، اما دخترایی که توی سایتِ همسریابی به پروفایلش نگاه میندازن، ممکنه نتونن اینها رو از پشتِ کلاهِ نمدی و لبهدارِ بنفشش ببینن.
توی نوشته هم، اولین تأثیر مهمترینه. شما ممکنه متنی بنویسید پر از استدلالهای قوی، جملههای گیرا، و پاراگرافهای تأثیرگذار، اما با یه آغازِ شُل و آبکی. این شاهکارِ شما درست مثلِ همون مردیه که کلاهِ نمدیِ بنفش سرش کرده.
مقدمه یا همون آغازِ نوشته خیلی اهمیت داره. شما ممکنه بلافاصله خوانندهتون رو با همون اولین جمله گیر بندازین، یا آروم آروم و در خلالِ یک «پاراگراف» اونو کنجکاو کنید تا بیشتر بدونه. هر تاکتیکی که استفاده میکنید، یه اصلی هست که مقدمه تون باید ازش پیروی کنه: باید به خواننده نشون بده که قراره چی بخونه.
جذابترین جنبه ی متنی که قراره بنویسید چیه؟ ممکنه قوت و پختگیِ استدلالتون باشه، یا دیدگاهِ غافلگیرکنندهای باشه که جدیداً به یک مسأله پیدا کردید، یا حتی زیباییِ صِرفِ نوشتهتون باشه (البته اگه یه نویسندهی صاحبسبکِ خوشقریحه ی چیرهدست باشید). ممکنه معمایی بودن یا طنزآلود بودن یا پاراودکس بودنش باشه. هرچی که باشه، خواننده باید طعمِ اون رو توی مَطلعِ نوشتهتون بچشه.
ویلیام زینسر، نویسندهی همین کتابی که داریم خلاصهشو میگیم، عملاً نشون داده که چجوری باید این کارو کرد. ایشون در مقدمه ی مختصر اما تأثیرگذارِ یکی از مقالههاش به اسمِ «سوسیستو قایم کن» مینویسه: «همیشه دوست داشتم بدانم داخلِ هاتداگ چه میریزند. الآن دیگر میدانم. اما ای کاش نمیدانستم.»
با یک چنین آغازی، سخت میشه از ادامه ی خوندن منصرف شد. این دو جمله هم بامزهان، هم یه حالتِ معماگونه درشون هست، و هم حکایت از یه سورپرایزِ ناخوشایند دارن.
از همون آغازِ نوشته، هر پاراگراف باید یه چیزِ جدیدی به مقاله اضافه کنه؛ مثلاً جزئیاتِ بیشتر، ظرافتهای بیشتر، یا استدلالِ بیشتر. آخرین جمله ی هر پاراگراف هم باید نوعی تختهی پرش باشه برای ورود به پاراگرافِ بعدی، پس برای ساختِ این جمله، دقتِ بیشتری به خرج بدید. سعی کنید هر پاراگراف رو به شکلی خاتمه بدید که خواننده رو مشتاق نگه داره. مثلاً یه جملهی غیرمنتظره، یا خندهدار، یا وسوسهانگیز. این کارو بکنید و ببینید خوانندهتون چقدر راحت جذبِ نوشتهتون میشه.
وقتی به پایانِ متن رسیدید، زیاد روش فکر نکنید. هروقت برای توقف حاضر بودید، توقف کنید. در برابرِ میلِ به چرتوپرتگویی و کشدار کردنِ پایانبندی مقاومت کنید. وقتی که تمامِ اطلاعات، واقعیتها، رویدادها یا استدلالهای موردِ نیاز رو ذکر کردید، باید دنبالِ نزدیکترین درِ خروجی بگردید!
نویسندههای حرفهای معمولاً نثرِ خودشون رو ویرایش میکنن و از چالهچولههای رایج پرهیز میکنن
توی فرهنگِ عامه، تصویری که از نویسنده وجود داره معمولاً یه آدمِ تنها، عاشقپیشه و نابغهست که با یه دفترچه زیرِ بغلش، توی خیابونهای پاریس پرسه میزنه و هروقت الهامی به ذهنش زد، مثلِ همینگوی، فوری میپره توی یکی از کافههای پر دود و دم تا یادداشتش کنه.
این تصویر، تصویرِ زیباییه. اما در عینِ حال کاملاً غلطه. نویسندههای واقعی میدونن که از اهمیتِ جزئیات نباید غافل شد. اگه به زندگیِ حرفهایشون سرک بکشید احتمالاً اونا رو در حالی میبینید که دارن روی عبارت به عبارتِ متنشون عرق میریزن، نه اینکه هروقت بهشون الهام شد بنویسن.
تولیدِ یک متنِ چکشکاری شده و ویراسته نیاز به زمان و تمرین داره. اما دور زدن بعضی از چالهچولهها توی این راه میتونه کمک کننده باشه. در ادامه بعضی از تلههایی که نویسنده ها باید مراقبش باشنو ذکر میکنیم.
تا جایی که ممکنه، از فعلهای معلوم به جای فعلهای مجهول استفاده کنید. جملهی «هَری پنجره را باز کرد» واضحتر و گویاتره از جملهی «پنجره توسطِ هَری باز شد».
انتخابِ فعلِ مناسب، به نوشتهی شما عمق میبخشه. فعلها قلبِ جملاتِ شما هستند. پس حواستون باشه از فعلهای پخته، قوی و خاص استفاده کنید. شما باشید از فعلِ «ترسید» استفاده میکنید یا میگید «لرزه بر اندامش افتاد»؟ میگید «نگاه کرد» یا میگید «زل زد»؟
برعکسِ فعل، قیدها فایدهی زیادی به حالِ جمله ندارن. به عقیدهی آقای زینسر، اکثرِ قیدها بیهوده و بیمصرفن. برای مثال، نیازی نیست بگیم: «دخترک آهسته نجوا کرد.» فعلِ «نجوا کرد» خودش معنای «آهسته بودن» رو در خودش داره و این قید فقط جمله رو شلوغ پلوغ کرده.
قیدِ صفت هم از همین قبیله و مثلِ آبِ داخلِ شراب، از قوّتِ صفت کم میکنه
قیدِ صفت قیدیه که صفتِ بعد از خودش رو محدود میکنه. مثلاً وقتی میگید فلان زن «تا حدودی بلندقد» بود، شاید مخاطب این طور برداشت کنه که اون زن یه قدِ نرمال داشته. یا مثلاً نیازی نیست بگید «من واقعاً راحت نبودم» وقتی که خیلی راحت میتونید بگید: «من ناراحت بودم».
صفتها هم اغلب ضرورتی ندارن. اسمها خودشون به اندازهی کافی گویا و رسا هستند. چرا باید بنویسیم «پرتگاهِ مرتفع» وقتی که اکثرِ پرتگاهها به خودیِ خود مرتفع هستند؟ یا بنویسیم گِلِ قهوهای وقتی که گِل عموماً قهوهایه؟ اگه خاک سرخ باشه، اونوقت اشاره به رنگ مهم میشه. در عبارتِ «گِلِ سرخ»، صفتِ «سرخ» کاری رو انجام میده که اسمش به تنهایی از عهدهش برنمیاد.
فایدهی حذف صفتهای زاید چیه؟ وقتی که شما با صرفهجویی از صفتها استفاده کنید، صفتهای شما خیلی قدرتمندتر میشن.
و نکتهی آخر اینکه هرچی که مینویسید حتماً بازنویسیش کنید. حتی کارکشتهترین نویسنده ها هم اولین باری که متنی رو مینویسن از صفتهای آبکی و قیدهای بیخاصیت خواهناخواه استفاده میکنن. نویسندههای حرفهای بارها و بارها و بارها متنشون رو بازنویسی میکنن. این بخشی از تمرینِ نویسندگیشونه. شما هم خودتون رو به این تمرین ملزم کنید.
اگه میخواید خوانندهتون رو به وجد بیارید، اول باید خودتون به وجد بیاید
یه خبرِ خوب و یه خبرِ بد. اول کدومو میخواید بشنوید؟
خبرِ خوب اینه که اگه شما خوانندهی قهاری باشید، نوشتههاتون هم واضح و منسجم میشن، و از چالهچولههای متداولِ نویسندگی پرهیز میکنید. اگه اهلِ مطالعه باشید بیبرو-برگرد میتونید متنهای خوبی بنویسید.
خبرِ بد هم اینه که بدونِ اعتماد به تواناییهاتون، هرقدر هم نویسندهی قابلی باشید، نمیتونید از فرایندِ نویسندگی لذت ببرید. و اگه خودتون از نوشتن لذت نبرید، بعیده که بتونید با اثرتون خواننده رو به وجد بیارید.
احتمالاتِ زیادی پیشِ روی ما در جایگاهِ نویسنده قرار داره. از لحظه ای که واردِ مدرسه میشیم، خیلی از ما یاد میگیریم که از نوشتن بترسیم. یاد میگیریم که نه برای لذت بردن، بلکه برای نمره گرفتن بنویسیم. تشویقمون نمیکنن استعدادهامون رو شکوفا کنیم، فقط ملزممون میکنن به پایبند بودن به یه سری معیارهای سفت و سخت. مدرسه لذتِ نوشتن رو از اکثرِ آدما میگیره. بدتر از اون اینکه خیلی وقتها ترسِ از نوشتن رو در ما ایجاد میکنه.
اگه این بلا سرِ شما هم اومده، میتونید چیزایی که تو مدرسه یاد گرفتید رو فراموش کنید و یاد بگیرید که از نوشتن لذت ببرید. البته نوشتن همیشه هم لذتبخش نیست. اگه آثارِ نویسندههایی مثلِ تونی موریسون(Toni Morrison) یا هانتر اس. تامپسون (Hunter S. Thompson) رو بخونید مسحورِ کلماتشون میشید. اما رسیدن به یک چنین سِحرِ قلمی، مسلتزمِ تلاشه. اگه یاد بگیرید که در برابرِ تردیدها و موانع استقامت به خرج بدید، شما هم سحرِ قلمِ خودتون رو پیدا میکنید.
یادتون باشه که نویسندگی از زندگی نشأت میگیره
یک زندگیِ ماجراجویانه و کنجکاوانه کلی تجربهی دستِ اول در اختیارتون قرار میده که میتونید دربارهش بنویسید. به علاوه، کلی آدمِ علاقهمند رو سرِ راهتون قرار میده. و ماجراهای اونها، در ذهنِ شما هم ماجرا ایجاد میکنه.
برای اینکه واقعاً از نویسندگی لذت ببرید، دنبالِ علاقههای خودتون برید، هرچقدر هم میخواد خاص و عجیبوغریب باشه. مهم نیست. اگه این کارو بکنید متنهای بهتری تولید میکنید. علاقه مُسریه. اکثرِ خواننده ها، خوندنِ گزارشی دربارهی مهاجرتِ کرمهای ابریشم رو که با عشق و علاقه نوشته شده باشه ترجیح میدن به شرحِ حالِ خستهکنندهی یه سلبریتیِ جذاب و مشهور.
اما بعضی اوقات نوشتهای به عنوانِ وظیفه بهتون محوّل میشه که شما باهاش حال نمیکنید. عیبی نداره. سعی کنید ببینید با کدوم بخشش میتونید انس بگیرید. خواه درباره ی سیاستِ اقتصادی بنویسید یا درموردِ موسیقیِ سالسا، مادامی که شمای نویسنده با موضوع ارتباط برقرار نکنید خواننده هم با اون ارتباط برقرار نمیکنه.
البته شاید از اینکه تکتکِ جملات رو پرداخت کنید، تکتکِ کلمات رو انتخاب کنید، یا تکتکِ ویرگولها رو تحلیل کنید لذتی نبرید، اما اگه از کلِ فرایندِ نویسندگی لذت ببرید، این لذت خودشو توی کارِ شما منعکس میکنه.
به جای زوم کردن روی اثرِ نهایی، از فرایندِ نویسندگی استقبال کنید
تاحالا برای شما هم اتفاق افتاده که بشینید و شروع کنید به نوشتنِ کتابی که سالهاست ایدهش توی فکرتون بوده اما به محضِ نوشتنِ چند جمله ی اول، غرقِ در رؤیای چاپِ کتاب بشید؛ جلدش رو تصور کنید؛ داخلِ قفسه های کتابفروشیِ محلهتون تصورش کنید؟ شاید حتی نقدهای تحسینآمیزِ اون رو هم ببینید: «کتابی اعجابانگیز!»، «اثری فاخر!»، «یک اثرِ شاهکار!» حتی توی ذهنتون بخشِ سپاسگزاری رو هم مرور کنید: «حواسم باشه مادر بزرگمو از قلم نندازم. همینطور معلمِ کلاسِ سومم رو.»
رؤیای کتابِ چاپ شده مثلِ روز جلوی چشمتونه. اما خودِ کتاب، ناتموم و بیرمق، توی کشوی میزتونه.
اگه شما به جایزه چشم بدوزید، دیگه نمیتونید مسیرِ مسابقه رو ببینید. واقعیت اینه که کتاب، مقاله یا هر نوشته ای که در عمل مینویسید، به احتمالِ زیاد زمین تا آسمون با اون چیزی که تصورش رو میکردید متفاوت از آب درمیاد. اگه بیش از حد روی نتیجهی نهاییِ داستانی که مینویسید زوم کنید، نمیتونید به نحوهی پردازشِ داستانتون توجهِ کافی نشون بدید.
یک راهِ آسون برای گند زدن به داستان اینه که مفهومِ نوشته رو خیلی شتابزده قطعی کنید. فرض کنیم شما قصد دارید درباره ی از بین رفتنِ کشاورزیِ سنتی در ایالتِ وایومینگِ (Wyoming) آمریکا بنویسید. مفهومش مفهومِ خوبیه اما آیا به دردِ داستان هم میخوره؟ راستش چندان جذاب نیست. درسته؟ اما اگه این مفهوم رو محدودترش کنید، جای امیدواری هست. محدودش کنید به یک شهرِ زراعی توی وایومینگ. اشتیاقتون بیشتر میشه. بازم مفهوم رو محدود کنید: محدودش کنید به یه مزرعهی مشخص، یه خانوادهی مشخص، به یک داستانِ انسانی که اشاره به انواعِ گرایشها در حوزهی کشاورزی داره. حالا میتونید یه داستانِ جذاب بنویسید. اما برای این کار، مجبور شدید از مفهومِ اولیهتون دست بکشید و مدام جرح و تعدیلش کنید.
همین منطق درباره ی تمامِ عناصرِ داستانِ شما هم صدق میکنه؛ از جمله فرم، سبک و ساختارش. دودستی چسبیدن به ایدهی اولیه میتونه چشمِ شما رو روی گزینه ها و احتمالاتِ دیگه ببنده. خودتون رو محدود نکنید به این تصور که شرحِ حالتون یا مقالهتون داخلِ روزنامه و مجله چاپ بشه. به خودتون زمان بدید تا آروم آروم روایتِ واقعیتون رو شکل بدید. باید آزمون کنید، خطا کنید، تا زمانی که همون روایتی که میخواید رو پیدا کنید.
فرایندِ نویسندگی درست به اندازه ی اثرِ نهایی مهمه. پس سعی نکنید فقط و فقط روی ماحصلِ کار تمرکز کنید. به خودِ این فرایند دل بدید. ازش لذت ببرید. در این صورت، مطمئن باشید نویسنده ی بهتری میشید.
همه میتونن خوب بنویسن. یادتون باشه جمله ها رو تا حدِ امکان ساده کنید، به سبکِ شخصیتون اعتماد کنید و کلمات و جملاتِ زاید رو از نوشتهتون حذف کنید. پایبندی به همین اصولِ اساسی، بدونِ شک نگارشتون رو تقویت میکنه.
لطفاً نظرها، پیشنهادها و پاسخ خود را با ما و سایر همراهان آکادمی نسیم سبحان در بخش نظرات (زیر همین مقاله) به اشتراک بگذارید.