خلاصه کتاب استثنایی‌ها : نوشته: مالکوم گلدول

خلاصه کتاب استثنایی‌ها : نوشته: مالکوم گلدول

معرفی و خلاصه کتاب استثنایی‌ها : نوشته: مالکوم گلدول

 

? کتاب استثنایی‌ها رو میشه جزء برترین کتاب‌های موفقیت و توسعه فردی دونست که سعی می‌کنه ما رو با اسرار پشت پرده زندگی افراد موفق و تاثیرگذار دنیا آشنا کنه و عامل تمایز این افراد رو بهمون بگه.

 

 

خلاصه متنی رایگان کتاب استثنایی‌ها

 

خیلی‌ها فک می‌کنن استعداد یه چیز ذاتیه
اینجوری فک می‌کنن که ببین تو یا استعداد ریاضی داری یا نداری. اگه نداری وقت و عمرت رو هدر نده. یا وقتی راجع به یه ساز باهاشون حرف می‌زنی برات تعریف می‌کنن که آره رفتن ساز خریدن و کلاس هم ثبت نام کردن ولی نشد که نشد. «استعدادش رو نداشتن».

اما این استعداد چیه که انقد بی‌رحمانه برای ما ادما تصمیم می‌گیره؟ آیا شما هم جزو اون دسته ادم‌هایی هستین که باور دارن استعداد انجام کارها ذاتیه و ما اساسا نقشی این وسط نداریم؟

یا فک می‌کنید چیزی غیر از استعداد هست که می‌تونه باعث موفقیت آدما یا شکستشون بشه؟ این موضوع، بحث اصلی کتاب استثنایی‌ها: قصه‌های موفقیت نوشته مالکوم گلدوله.

بهتون توصیه می‌کنم اگه نسبت به مفهموم استعداد تردید دارید این کتاب رو از دست ندین.

تا حالا شنیدین که می‌گن آسیای شرقی‌ها توی ریاضی از بقیه بهترن؟ اگه می‌خواین بدونین چرا اونا توی ریاضی خیلی خوبن، باید تا اخر این فایل صبر کنید.

 

 

مالکوم گلدول کتابش رو با توضیح این شروع می‌کنه

 

که اگه شما یه تعدادی بازیکن هاکی مدرسه رو جمع کنید و به تاریخ تولد اونا دقت کنید، یه الگو بدست خواهید اورد.

الگویی که مثلا نشون می‌ده بهترین بازیکنای هاکی توی ماه‌های ژانویه و فوریه و مارچ به دنیا اومدن. خب بعد؟ اون شروع می‌کنه به تحلیل و انالیز همین الگو که توضیحش یکم حوصله سر بره.

مالکوم میاد ماه‌های سال رو کنار هم می‌ذاره و بعد به ترتیب کلاس‌های مدرسه رو که مثلا کلاس اول، کلاس دوم و … می‌چینه که اگه بخوایم بریم سراغ نتیجه،

اون می‌گه اونایی که توی این ماه‌ها به دنیا اومدن مثل ماجرای نیمه دوم و نیمه اول سالی بودن خودمون تو ایران، توی یه کلاس گذاشته می‌شن، در حالیکه ممکنه نزدیک یک سال بزرگ‌تر از بقیه باشن.

خب یعنی چی؟ یعنی افرادی که توی این ماه‌ها به دنیا اومدن و به عنوان استعدادهای برتر کلی تشویق شدن و جایزه گرفتن و اینا لزوما استعدادهای برتر نبودن فقط سن عقلی و جسمیشون از هم کلاسی‌هاشون بیشتر بود و این بهشون کمک کرده که عملکرد بهتری داشته باشن و به عنوان بازیکن‌های برتر هاکی انتخاب بشن.

یه چیز جالب دیگه، اونایی که تو ماه‌های اخر سال میلادی به دنیا اومده بودن که طبیعتا کوچک‌ترین افراد کلاس از نظر سنی می‌شدن هم شانس بیشتری برای خودکشی بین بچه‌های مدارس داشتن، علتش هم این بود که حس می‌کردن به اندازه بقیه هم کلاسی‌هاشون مهارت و استعداد ندارن. جالبه نه؟

 

 

اولین اصلیه که توی کتاب بهش اشاره می‌شه:

 

اینکه چه زمانی شما متولد شدید مهمهَ! مثلا توی همین مثال هاکی و مدرسه، اگه شما توی یه کلاس از بقیه بزرگ‌تر یا کوچیک‌تر باشید توی عملکرد شما و اون چیزی که به عنوان استعداد شما سنجیده می‌شه بهتر خواهید بود!

 

 

دومین اصلی که کتاب به سراغش می‌ره،

 

قانون ۱۰۰۰۰ ساعت کاره. این قانون به باور یه سری از شطرنج باز‌های معروف اشاره داره که می‌گفتن برای اینکه بتونی یه استاد بزرگ بشی ۱۰۰۰۰ ساعت زمان کار و تلاش لازمه.

برای اینکه بخوای بهترین بهترین‌ها بشی. چیز پیچیده‌ای نیست، کافیه به قطعه‌های اولیه موتزات گوش بدی می‌بینی موتزات با اون هوش سرشار و اونهمه استعداد هم کارای اولیه‌ش نه شاهکارند نا حتی اونقدا فوق‌العاده.

حالا منظور چیه؟ اینکه وقتی مثلا شروع می‌کنی به یاد گرفتن یه ساز، نباید انتظار داشته باشی که بعد ۱۰، ۲۰ یا ۵۰ ساعت تمرین تبدیل به استاد اون ساز بشی.

باید صبور باشی و ساعت‌ها وقت بذاری و کار سخت کنی تا بتونی توی اون کار واقعا خوب بشی.

قانون ۱۰۰۰۰ ساعت کار رو می‌شه توی اسکیت بازا، رمان نویسا، بازیکنای بسکتبال حتی قاتل‌های حرفه‌ای هم دید.

بیاین بریم سراغ یه مثال. مثلا بیل گیتس که همه درباره‌ش می‌گفتن اون یه کدنویس فوق العاده بوده، اما رازی که پشت این ماجرا وجود داره چیه؟ اینکه وقتی اون مدرسه می‌رفته توی کلاس هشتم به یکی از به روز ترین کامپیوترهای دنیا دسترسی داشته و در طول تابستون‌ها همه وقتش رو صرف یادگرفتن زبان برنامه‌نویسی و اصول کد نویسی می‌کرده.

یعنی تو زمان‌هایی که می‌تونسته از کامپیوتر استفاده کنه حداقل هشت ساعت تو روز از هفت روز هفته رو پای سیستمش می‌شسته، حالا حساب کنید که اون توی چند سال بعدش از ۱۰۰۰۰ ساعت کار رد شده.

مسیری که باعث شده اون انقد مورد توجه قرار بگیره و از اون سمت هم مایکروسافت رو تاسیس کنه. در واقع اون چیزی که امروز بیل گیتس رو به این ثروت رسونده باز هم چیزی نیست جز همون ۱۰۰۰۰ ساعت کار توی مهارتی که داشته کسب می‌کرده.

 

 

یه چیز جالب، یه سری مطالعه انجام شده

 

که نشون می‌ده بین پدر و مادرهای ثروتمند و پدر و مادرهای فقیر یه تفاوتی وجود داره. پدر و مادرهای ثروتمند اکثرا بچه‌هاشون رو مجبور می‌کنن که تایم زیادی رو مشغول به کار باشن.

بچه‌های اونا همیشه مشغولن؛ یا مشغول تمرین فوتبال یا مشغول تمرین ویالن، همیشه دارن سعی می‌کنن که استعدادهاشون رو پرورش بدن و بهتر و بهتر بشن، و این همون اصل دوم یا قانون ۱۰۰۰۰ ساعت کاره. اگه می‌خوای توی یه چیزی خوب باشی باید وقتت رو پای اون بذاری.

اصل شماره سه ولی خیلی جالب تره. می‌خوام این عددها رو بهتون معرفی کنم:

۴ ۸۵ ۳ ۹۷ ۶

و ازتونم می‌خوام که اونا رو توی ذهن خودتون تجسم کنید:

۴ ۸۵ ۳ ۹۷ ۶

۴ ۸۵ ۳ ۹۷ ۶

سعی کنید که حفظشون کنید.

حالا نکته جالب چیه، دانش‌اموزا یا به طور کلی افرادی که زبانشون انگلیسی باشه به طور تقریبی تو هر بار تلاش می‌تونن نصف عدد ها رو حفظ کنن اما دانش آموزای چینی یا هر فرد چینی زبان دیگه می‌تونه خیلی راحت‌تر توی هر بار خوندن این عددها، حفظشون کنه، حالا علت چیه؟

اینکه وقتی تو زبان انگلیسی بخوای ۴ ۸ ۵۳ ۹ ۷۶ رو برای خودت مرور کنی به تعداد بیشتری مصوت نسبت به زبان چینی بر می‌خوری، حالا همینجا این نکته رو در نظر بگیر که حافظه کوتاه مدت مغز ما حدودا دو ثانیه برای هر عدد می‌تونه وقت بذاره.

در واقع چینی‌ زبون‌ها می‌تونن خیلی زودتر و راحت‌تر این ترتیب اعداد رو نسبت به انگلیسی زبون‌ها حفظ کنن چون زبان سریع‌تری دارن.

یه نکته دیگه اینکه ترتیب اعداد توی انگلیسی یکم عجیبه. یعنی ما می‌شماریم ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعد اینجا که می‌رسیم انتظار داریم یه چیزی مثل ۱۱۰ ، ۲ ۱۰ اینجوری باشه ولی می‌گیم ایلون، توعلو، که همینطوری اگه بری جلو هم سیستمش ادامه داره.

چینی‌ها، کره‌ای ها و ژاپنی‌ها در واقع همین کار رو می‌کنن یعنی اینجوری می‌شمرن که یازده، ۱۰ ۱ گفته می‌شه، دوارزده ۱۰ ۲ گفته می‌شه، یه عددی مثل ۲۴ می‌شه دوتا ۱۰ ۴ و از اونجایی هم که زبون اونا یه مقداری متفاوت از انگلیسیه، بچه‌های امریکایی توی سنی مثل ۵ سالگی انگار عملا یک سال از بچه‌های شرق آسیا توی یادگیری عقب ترن.

اینم البته یه قسمتی همون سوالیه که من اول کار ازتون پرسیدم. اینکه آسیای شرقی‌ها توی ریاضی بهتر از بقیه ن. پس اصل شماره سه اینه که زبان مهمه. اما برای فهمیدن جواب اصلی سوال هنوز باید صبر کنید.

خب می‌ریم سراغ اصل شماره چهار. توی کتاب، مالکوم اینجا می‌ره سراغ شالیزارهای برنج و شروع می‌کنه درباره شون توضیح دادن. اینکه چی هستن و چقدر نگه داری ازشون کار سختیه، چقدر انرژی می‌بره و حتی می‌گه که انگار تا این برنج‌ها به بار بشینن خودش ۱۰۰۰۰ ساعت کاره .

 

 

اما چرا این وسط مالکوم سراغ شلیزارهای برنج و سختی فرایند کاشت این محصول می‌ره؟

 

چون بخواد بگه که مواجهه با این سختی توی فرهنگ مردم آسیای شرقی هست و اونا اینو باور دارن که برای رسیدن به نتیجه باید سخت تلاش کنن، در حالیکه توی غرب برای توسعه یه زمین یا افزایش مثلا محصول ذرت مردم همش دنبال تکنولوژی جدیدن.

مالکوم می‌گه مردم آسیای شرقی توی فرهنگ خودشون به این اعتقاد دارن که کار و تلاش اونهاست که نتیجه رو رقم می‌زنه به خاطر همین بر خلاف غربی‌ها نگاه شون لزوما به پیشرفت تکنولوژی نیست.

توی یه مطالعه درباره کارگرای مزارع برنج محاسبه کردن که این کارگرا در طول سال چیزی حدود ۳۰۰۰ ساعت زیر آفتاب داغ کار می‌کنن تا محصول برنج بدست بیاد. اینجاست که می‌ریم سراغ اصلی ترین اصل، یعنی اصل شماره چهار که اون چیه؟

یه آزمونی توی دنیا وجود داره به اسم آزمون تیم که هر چهار سال یک بار برگزار می‌شه

و برگزار کننده‌هاش سوالات اون رو بین کشورهای مختلف پخش می‌کنن تا یه جورایی یه آزمون علمی جامع برگزار کنن و مثلا بفهمن که خب کدوم کشور توی ریاضی خوبه کدوم کشور … همینطوری الی آخر تا بفهمن وضعیت علمی کشورهای مخالف چجوریه.

جالبه که این آزمون ۱۲۰ تا سوال داره و نسبتا هم آزمون طولانی و سختی به حساب می‌اید.

ته سوالات هم یه پرسشنامه کوچیک هست که سوالات ساده‌ای می پرسه، مثلا اینکه رنگ مورد علاقه ت چیه یا مرد هستی یا زن و از این مدل سوالا که پاسخ دادن بهشون نیازی به انرژی زیاد هم نداره.

نتیجه بررسی یکی از همین ازمون‌ها می‌دونید چی بود؟ اینکه برگزار کننده‌هاش فهمیدن که برای اکثر کشورا میانگین جوابایی که به سوالات ریاضی داده شده بود دقیقا به اندازه میانگین جوابایی بود که به اون پرسشنامه ساده انتهای آزمون داده شده بود!

اما از این چه نتیجه‌ای گرفتن؟ اینکه ریاضیات یه استعداد درونی و ذاتی نیست یا یه چیزی که شما به صورت غیر ارادی صاحب اون باشید.

در واقع، ریاضیات همون طرز نگاه شماست، هر چقدر که حاضر باشی سخت‌تر تلاش کنی، همونقدر توی ریاضیات بهتر خواهی بود. در واقع اصل شماره چهار کتاب «استثنایی‌ها: قصه‌های موفقیت» که مالکوم گلدول به اون اشاره می‌کنه می‌گه:

اون چیزی که دیگران به اسم استعداد ازش اسم می‌برن در واقع همون طرز نگاه شماست. چیزی که می تونید بدستش بیارید و پرورشش بدید.

مالکوم جایی توی کتاب میگه وقتی یه نفر توانایی کافی اینو پیدا کنه که وارد یه مدرسه یا دانشگاه عالی موسیقی بشه، چیزی که اونجا اون رو نسبت به بقیه متمایز می‌کنه صرفا تلاش بیشتر اون خواهد بود. همین.

اون ادم‌هایی که ما می‌بینیم که توی رشته‌های خودشون بهترین‌ها هستن و همه جا ازشون حرف زده می‌شه اینطور نیست که مثل بقیه یا نهایتا کمی بیشتر از بقیه تلاش کنن، اونها به مراتب بیشتر و بیشتر از دیگران برای رسیدن به جایی که الان هستن تلاش کردن و می‌کنن.

 

لطفاً نظرها، پیشنهادها و پاسخ خود را با ما و سایر همراهان آکادمی نسیم سبحان در بخش نظرات (زیر همین مقاله) به اشتراک بگذارید.

دیدگاه خود را بنویسید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.