معرفی و خلاصه کتاب حرف‌هایی با دخترم درباره اقتصاد : نوشته: یانیس واروفاکیس

 

اقتصاد می‌تونه یه موضوع خیلی پیچیده باشه. به خصوص که تو دنیای الان ما که همه چی رنگ و بوی اقتصادی داره، درک ماهیت پول و روند بازار بیش از همیشه مهم شده. دقیقاً به همین دلیله که وزیر دارایی سابق یونان، یانیس واروفاکیس، این کتاب رو نوشت تا مسائل پیچیده حوزه اقتصادی رو طوری بیان کنه که حتی یه نوجوان هم بتونه اصول اولیه این حوزه رو درک کنه. تو این کتاب خلاصه‌ای کاربردی از ریزه‌کاری‌های اقتصادی معاصر مطرح میشه. می‌فهمیم که پول از کجا میاد، چجوری روند بازار تو زندگی روزمره ما تاثیر داره و چجوری می‌تونیم اقتصاد رو به مسیری ببریم که برای همه سودمند باشه.

 

خلاصه متنی رایگان کتاب حرف‌هایی با دخترم درباره اقتصاد

مازاد کشاورزی زمینه رو برای نابرابری اقتصادی در دنیای مدرن فراهم میکنه
در ژانویه 1788 یازده کشتی انگلیسی به سواحل استرالیا رسیدن. این کشتی ها اولین استعمارگرانی بودند که با خودشون اسلحه، ابزارآلات فلزی، حیوانات اهلی و حتی بیماری هایی که تو اروپا رایج بودن رو با خودشون به استرالیا اوردن. ساکنان اصلی استرالیا که بومیان بودن، هیچ کدوم از این چیزها رو نداشتن. اونا به سختی تونستن در مقابل استعمارگران مقاومت کنن. در نهایت، تازه واردای اروپایی خونه بومیان رو اشغال کردن.

به نظر شما چرا برعکس این اتفاق رخ نداد؟ چرا بومیان لندن رو فتح نکردن؟ آیا به این خاطر بود که بومیان به اندازه اروپایی ها پیشرفت نکرده بودن؟ خیر، تفاوت اصلی به شرایط اقتصادی هر دو جامعه برمیگیرده. در حالی که بومیان از طریق شکار زندگی میکردن، بریتانیایی ها به کشاورزی مشغول بودن. کشاورزی برای بریتانیایی ها باعث شد که پیشرفت هایی تو جامعشون رخ بده.

نکته مهم اینه که: «مازاد کشاورزی زمینه رو برای نابرابری اقتصادی مدرن فراهم میکنه»

12 هزار سال پیش، زمانی که انسان ها کشاورزی رو آغاز کردن، اولین بار بود که مردم میتونستن غذای بیش از نیازشون برای زنده موندن بودن رو تولید کنن. این تولید بیش از اندازه که «مازاد کشاورزی» نامیده میشه، امکان امنیت مادی رو فراهم میاره. اما برای حفظ و مدیریت مازاد به اختراعات جدید تو آینده نیازه.

 

 

برای اولین بار، از ساختمان ها برای نگهداری مازاد کشاورزی، ثبت موجودی محصولات و نگهبانان برای اطمینان از ایمن بودن محصولات کشاورزی استفاده شد.

با وجود این ها، مردم شروع به تجارت کردن! به این صورت که یه کشاورز تولید کننده جو، محصول خودش رو به یه کشاورز تولیدکننده گندم داد و بالعکس. این کار باعث شد که دنیای پول و اعتبار شکل بگیره.

با این حال، پول تنها زمانی کاربرد داشت که همه بتونن ارزش اون رو درک کنن. پس، ارزش پول باید با زور تو جامعه اعمال میشد. بنابراین، این جوامع با ایجاد قوانین سازمانی کاری کردن که بتونن به پول مشروعیت قانونی بدن. خیلی زود، گروهی از مردم به وجود آمدن که مازاد کشاورزی تولید نمیکردن بلکه قدرت زیادی در توزیع محصولات داشتن. ناگهان، سلسله مراتب به وجود اومد!

در حالی که بومیان جامعه ای غنی از شعر، موسیقی و اسطوره پروری داشتن، اروپایی ها مازاد کشاورزی جمع میکردن و جامعه ای مبتنی بر پول، مدیریت و سلسله مراتب رو توسعه دادن. نابرابری در این جوامع ناشی از ژنتیک و تفاوت های ذاتی ادما نبود بلکه نتیجه شرایط مادی متفاوت بود.

اما همانطور که میدونیم، اروپایی ها به این موضوع اینطوری نگاه نمیکردن. اونا مانند همه فرهنگ ها، سیستمی از باورها داشتن؛ یه ایدئولوژی که شرایط حال حاضرشون رو تقویت میکرد. اروپایی‌ها نه تنها چیزهای بیشتری داشتن بلکه خودشون رو لایق چیزای بیشتری میدونستن. همین شد که به شکل استعماگر، در سال 1788 وارد استرالیا شدن زیرا احساس میکردن استرالیا مال اوناس!

بازار ارزش مبادله رو بالاتر از هر چیز دیگه ای قرار میده

تو شب عید نوروز، خونواده شما دور میز مینشینن و سبزی پولو و ماهی نوش جان میکنن. اما آیا مواد غذایی که در تهیه سبزی پولو و ماهی نقش داشتن، مانند کالاهایی هستن که از یک فروشگاه اینترنتی میخریم؟ اصلاً اینطور نیست! این مواد غذایی ریشه تو استفاده روزمره ما آدما دارن که به زنده بودن و نبودن ما بستگی دارن.

کالاهایی که از فروشگاه اینترنتی خریداری میکنیم مانند ساعت یا گوشی همراه، متفاوت از مواد غذایی هستن. اونا کالا محسوب میشن، یعنی کالاهایی که تو بازار فروخته میشن. ارزش اونا قیمت اوناس که گاهی اوقات «ارزش مبادله» نامیده میشه. چه بخوایم چه نخوایم، در دنیای معاصر ما، ارزش مبادله حاکمه.

 

 

نکته مهم اینکه: «بازار ارزش مبادله رو بالاتر از هر چیز دیگه ای قرار میده»

ما جامعه مون رو جامعه بازاری می نامیم زیرا منطق مبادله تقریباً تو تمام جنبه های زندگی ما نفوذ کرده. خونه ای که تو اون زندگی میکنین، زمینی که خونمون روی اون ساخته شده، حتی زمان و تلاشی که به خرج میدیم، همه این چیزها بهایی دارن و تو بازار مبادله میشن. به طور خلاصه، همه اینا کالا محسوب میشن.

اروپای ماقبل دوران صنعتی یعنی قرون وسطی رو مثال میزنیم. در این دوران زمین خرید و فروش نمیشد بلکه به ارث میرسید. به رعیت دستمزدی پرداخت نمیشد و فقط برای تولید غذا کشاورزی می کردن. اربابان در ازای غذا دادن به رعیت ها، محصولات کشاورزی که اونا به سختی تولید میکردن رو به نفع خودشون مصادره میکردن. این روند به معنای وجود یه بازار نبود، چون هیچ قیمتی وجود نداشت، فقط وظایف و طبقه اجتماعی مهم بودن.

هنگامی که تجارت جهانی در دهه 1500 شروع شد، این سیستم از بین رفت. بازرگانان با فروش کالاهای بادوامی مثل پشم به خریداران در سرزمین های دور دست، ثروت اندوزی کردن. لردها دیدن که دهقانانی که غذا کشت میکنن، فقط کالاهایی رو برای استفاده روزمره تولید میکنن و هیچ کدوم برای فروش نیستن. بنابراین اونا وارد عمل شدن و دهقانان رو از زمینشون بیرون کردن و از زمین برای تولید کالاهایی مانند پشم استفاده کردن.

ناگهان زمین ارزش مبادله ای پیدا کرد. دهقانانی که دیگه قادر به تولید غذای خودشون نبودن، مجبور شدن تو زمین برای ارباب ها زحمت دوچندان بکشن. حالا نیروی کار ارزش مبادله ای داشت.با صنعتی شدن اروپا، کار تو کارخانه این روند رو تسریع کرد. به زودی، بیشتر مردم نیروی کارشون رو تو بازار کار میفروختن تا بتونن کالاهاشون رو تو بازار بخرن. با گذشت زمان، جامعه بر این مبادلات متمرکز شد.

فرض کن یه رعیت هستی که تازه از زمین اربابت بیرونت کردن. برای زنده موندن تو این جامعه جدید، باید پول دربیاری. حالا میتونی بری نیروی کاریتو تو معادن زغال سنگ تازه باز شده بفروشی یا میتونی به سراغ تجارت تولید پشم بری. بدیهیه که دومی بهتره! اما یه هزینه هایی وجود داره. ابتدا باید هزینه های راه اندازی رو پوشش بدی. برای اجاره زمین، خریدن چند گوسفند و دستمزد چند کارگر به پول نیاز داری. خوشبختانه، وام محلی میتونه به تو کمک کنه، در صورتی که بتونی بهره اون رو بازپرداخت کنیی. شما معامله رو انجام دادی.تبریک میگم، شما دیگه یه رعیت نیستی! حالا، شما یه کارآفرین هستی. شما همچنین به خاطر گرفتن وام بدهکاری و تنها راه فرار از بدهی، سود بردنه.

 

 

نکته مهم اینکه: «بدهی به گرسنگی دائمی یه بازار برای سود دهی دامن میزنه»

مردم همیشه به همدیگه لطف میکنن. یکی از همسایه ها به دیگری کمک میکنه تا هردو بتونن تو انجام یه کار شریک بشن. این کمک های متقابل مبتنی بر «همبستگی جامعه» هستن. به هر حال، وقتی کسی میگه: «متشکرم، من به شما یکی بدهکارم»، این جمله معنای واقعی همبستگی رو نمیده! بدهی متفاوته چون دو عنصر جدید رو به این رابطه وارد میکنه. اولی، قرارداده. قرارداد عمل متقابل رو به عنوان یه تعهد قانونی رسمی میکنه که باید تو براساس ارزش مبادله به طلبکار پرداخت بشه. عنصر دوم، علاقس. علاقه ارزش افزوده ایه که بدهکار بیش از اونچه که قرض میگیره به طلبکار مدیونه.

تو بازار، هیچکس از قبل ثروتمند نیس. اما هر تاجری برای تولید هر چیزی باید قرض بگیره و از اونجایی که بدهی همراه با بهرس، رسیدن به ثروت کار آسانی نیس. بدهکار باید سود کنه. البته سود به معنای پیشی گرفتن از رقبا با تولید کالای بیشتر، کم کردن قیمت و به طورکلی، کم کردن هزینه هاس.

پس کارآفرینان مانند رعیت تولید کننده پشم ما، باید دستمزد کارگران رو کمتر کنه و در عین حال بیشتر تو مواردی مثل تولید محصولات بیشتر و تجهیزات سرمایه گذاری کنه. این فشار چرخه مداومی از بدهی، کسب سود و کاهش هزینه ها رو در بر داره. نتیجه چی میشه؟ کسایی که میتونن پول قرض بدن، ثروت بیشتری جمع میکنن و اونهایی که مجبور به کار هستن، دائما تحت فشار مالی قرار میگیرن.

خیلی از مذاهب، از جمله مسیحیت و اسلام، قرض گرفتن رو تحریم کردن و گرفتن سود یا نزول رو منع کردن. با این حال، همانطور که بازار بر همه چی حاکم شد، این ممنوعیت های دینی ضعیف تر شدن. حالا چیزی که بیشتر حکم فرماس، چزی به نام ایدئولوژیه که جوامع رو هدایت میکنه.

تو بازار، بانک ها نمیتونن شکست بخورن اما تو میتونی

تصور کنین یه وام میلیون تومانی از بانک میگیری. این پول نقد از کجا میاد؟ در واقع، بانک فقط چند صفر به موجودی حساب شما اضافه میکنه. این پول حالا با این انتظار به تو داده میشه که تو آینده اون رو باید پس بدی. اگه این کار رو نکنی، عواقب بزرگی منتظرته.

برای گرفتن وام باید کارمزد و بهره رو به بانک پرداخت کنی. هرچه بانک وام بیشتری بده، پول بیشتری جمع آوری میکنه. پس، بانک ها تا حد امکان وام میدن. اما اگر بانکی وام های بدی بده و کسی نتونه اونا رو بازپرداخت کنه، چه اتفاقی میفته؟ آیا بانکداران عواقب بزرگی متحمل میشن؟

 

 

نکته مهم اینکه: «تو بازار، بانک ها نمیتونن شکست بخورن اما شما میتونین»

 

تو بازار، پول باید به حرکت خودش ادامه بده تا اقتصاد کار کنه. بانک ها با دادن وام و مسئول شدن در قبال این بدهی ها به این روند کمک میکنن. گاهی اوقات، این کار بسیار خوبه. افراد بیشتری میتونن تجارت بیشتری انجام بدن و سود بیشتری کسب کنن. با این حال، کمی حرص و طمع باعث میشه که همین چرخه خوب در جهت دیگه ای حرکت کنه. زمانی که بانک های سودجو شروع به دادن وام های پرریسک تری میکنن اما مشکل ایجاد میشه. وقتی که بدهکاران نتونن پرداخت هاشون رو انجام بدن، بانک زیر قرض میره.

اگه کسی بخواد پول خودش رو از بانک برداشت کنه، بانک پول نقدی برای پرداخت نداره. بنابراین، همه عجله میکنن تا قبل از اینکه خیلی دیر بشه پول شون رو از بانک بیرون بکشن. وقتی این کار اتفاق میفته، کل اقتصاد به هم میریزه. برای جلوگیری از این امر، دولت باید وارد عمل بشه و وام های خودش رو به بانک ها بده. دولت گاهی اوقات به بانک کمک مالی میکنه. این همون چیزیه که پس از سقوط بازار مسکن ایالات متحده تو سال 2008 اتفاق افتاد.

حالا، این امکان کاملاً برای دولت وجود داره که شرایطی را تغییر بده. دولت ها میتونن بانک ها رو وادار کنن تا از قوانین جدیدی پیروی کنن یا حتی بانکداران سهل انگاری که باعث بحران شدن رو به زندان بیندازن. متأسفانه، از اونجایی که بانکداران ثروتمند اغلب از سیاستمداران حمایت مالی میکنن، دولت انگیزه کمی برای مجازات شرکای تجاری شون دارن. به این ترتیب، بانک ها همیشه برنده ماجرا هستن. وقتی اقتصاد خوب باشه، پول زیادی رو از بالا میخرن. وقتی اقتصاد بد باشه، دولت باید وارد عمل بشه و حتی پول بیشتری به اونا بده. بانک ها همیشه برنده میشن حتی زمانی که تو میبازی!

کار و پول کالاهای خاصی هستن و در عین حال قوانین خاصی دارن

سهراب یه اقتصاددان باتجربس که تو پیدا کردن شغل با مشکل مواجه شده. در همین حال، کیوان برای فروش ویلاش تو شمال مشکل داره. هر دو مرد سعی میکنن چیزی رو بفروشن اما تو یافتن خریدار شانسی ندارن. آیا ممکنه اونا قیمت های خودشون رو خیلی بالا تعیین کنن؟ هم بله و هم نه. اگه کیوان قیمت ویلاشو رو مثلاً به اندازه 50 میلیون کاهش می داد، برای یافتن خریدار مشکلی نداشت. اما سهراب چطور؟ اگه اون قیمت کارش رو به ده دلار کاهش بده، آیا کسی تجربه اونو میخره؟ فکر نکنم! برخلاف ویلاها، مردم تنها زمانی نیروی کار میخرن که واقعاً به اون نیاز داشته باشن.

 

 

نکته مهم اینکه: «کار و پول کالاهایی خاصی با قوانین خاصی هستن»

درست مثل یه ویلا، نیروی کار رو میشه خرید و فروش کرد. با این حال، بر خلاف یه خونه، کار هیچ ارزش تجربی ارائه نمیکنه. پس، در حالی که ممکنه شخصی یه ویلای ییلاقی ارزان برای استراحت بخره، یه کارفرما تنها زمانی نیروی کار میخره که بتونه از اون برای کسب سود استفاده کنه.

پس، اگه صاحب یه کارخانه یخچال و فریزر بودین، تنها در صورتی برای کارکنان اضافی هزینه میکردین که نیروی کار جدید میتونه تولید بیشتر رو تضمین کنه. اگه کسی یخچالی نمیخرید، کار کردن تو کارخانه شما منطقی نبود، حتی اگه نیروهای کار بسیار ارزان بودن. همین منطق در مورد پول هم صادقه. هیچ کس پول نمیخره، یعنی پول قرض میکنه و سودش رو میده.

اگه نرخ بهره بسیار پایین باشه، دلیل دیگه ای برای وام گرفتن وجود نداره. این رویکرد برای بازار چه معنایی داره؟ اساساً، مردم تنها زمانی نیروی کار یا پول میخرن که مطمئن باشن تقاضایی برای مصرف کننده وجود داره. تو شرایط رکود، زمانی که کسی پول نقد نداره، هیچ کس نیرو استخدام نمیکنه یا سرمایه گذاری نمیکنه و در نتیجه رکود عمیق تر میشه.

به همین دلیل، منطقی نیست که حتی تو دوران رکود از مردم بخوایم کمتر کار کنن. اگه همه هزینه کار خودشون رو کاهش بدن، چه اتفاقی میفته؟ کارگران پول کمتری برای خرج کردن خواهند داشت، تقاضا پایین میاد و کسب و کارهای کمتری نیروی کار میخرن. به طور کلی، این کار برای اقتصاد بد میشه. به این ترتیب، بازار کار و پول شکلی غیرمنطقی به خودش میگیره.

در بازار، اتوماسیون بیشتر همیشه پاسخگو نیست

تصور کنین که در اوایل دهه 1350 هجری شمسی هستی و تو کارخانه تولید پارچه تو تهران کار میکنی. یه روز، خبر بدی بهت میدن، رئیس یه ماشین بافندگی فانتزی با موتور بخار میخره. این دستگاه جدید میتونه پارچه رو سریع تر از ده ها کارگر تولید کنه. تو اخراج میشی! حالا چی میشه؟ ممکنه همه کارگرا جمع بشن و اون ماشین رو خراب کنن. این کاریه که تو طول تاریخ بارها انجام شده.

این کارگران اولین جنبش های بزرگ علیه اتوماسیون رو با تخریب ماشین هایی که جایگزین نیروی کار انسانی شدن، رهبری کردن. امروزه، خیلیا این کارگران رو افرادی عقب مننده میدونن که مانع پیشرفت میشن. با این حال، تلاش های اونا برای کاهش سرعت اتوماسیون ممکنه سقوط بازار آینده رو هم به تعویق بیندازه.

 

 

نکته مهم اینکه: «تو بازار، بیشتر بودن اتوماسیون همیشه پاسخگو نیست»

برای درک مشکل اتوماسیون، باید نحوه تأثیر اون بر سود رو بررسی کنیم. در ابتدا، اتوماسیون هزینه تولید رو کاهش میده. به هر حال، اگه شما صاحب یه کارخانه پارچه هستین، خرید یه ماشین بافندگی کارآمدتر از استخدام صدها کارگر سود بیشتری رو به همراه داره اما نه برای طولانی مدت! سایر کارخانه ها هم برای کاهش هزینه های نیروی کار، ماشین بافندگی خریداری میکنن. حالا، برای ماندن در رقابت، باید قیمت پارچه تون رو کاهش بدین تا زمانی که بتونین یه ماشین بافندگی جدیدتر و کارآمدتر بخرین. به همین ترتیب، همه به خرید ماشین آلات، اخراج کارکنان و کاهش قیمت ها میپردازن. نتیجه نهایی این مسابقه برای خرید اتوماسیون جدید، دنیایی که تو اون پارچه اونقدر ارزونه که کارخانه ها برای پوشش هزینه های تولید، نیاز به فروش اونا دارن.

با این حال، از اونجایی که تمام تولیدات توسط ماشین ها مدیریت میشن، هیچ کارگری برای خرید پارچه دستمزدی نداره. تولیدکنندگان پارچه در تلاش برای کسب سودهای روزافزون، بازار رو دچار رکود کردن.به نظر میرسه که اتوماسیون منجر به فاجعه اقتصادی شده. صاحبان مشاغل تمام سود رو جمع آوری میکنن، در حالی که کارگران اخراج شده هیچ سودی دریافت نمیکنن. در نهایت، تمام پول تو یه مکان متمرکز میشه و اقتصاد از کار میفته.

یه ترتیب جایگزین برای حل این مشکل ممکنه لازم باشه. تصور کنین همه صاحب سهمی از کارخانه ها باشن. به این ترتیب، زمانی که ماشین ها جایگزین نیروی کار میشن، مردم همچنان از سودشون بهره مند میشن، حتی اگه دیگه مجبور نباشن کار کنن. تو این سناریو، پول همچنان در گردشه، مردم به خرید ادامه میدن و بازار سقوط نمیکنه.

ارزش پول همیشه سیاسیه، پس بهتره اون رو دموکراتیک کنین

از طلا، صدف، یادداشت های کاغذی در طول تاریخ به عنوان ارز استفاده میشد. تو اردوگاه های اسرای جنگ جهانی دوم، ارز رایج سیگار بود که ماهانه توسط صلیب سرخ اهدا میشد. سیگارها جایگزینی برای پول نقد بودن، چون کوچک هستن، نگهداری شون آسونه و تو اردوگاهی پر از سرباز فروخته میشده که همه خواهانش بودن. تو کمپ ها ارزش سیگار با عرضه در نوسان بود. یه سیگار میتونست با یه شکلات تعویض بشه. تو خارج از اردوگاه ها، ارزش پول به همین صورت عمل میکرد، به جز یه تفاوت کلیدی! در حالی که صلیب سرخ یه تامین کننده بی طرف سیگار بود، تو دنیای واقعی، کنترل ارز چندان کار ساده ای نیست.

 

 

نکته مهم اینکه: «ارزش پول همیشه سیاسیه، پس بهتره اون رو دموکراتیک کنی»

همانطور که قبلاً دیدیم، پول به عنوان یه وسیله مبادله عمل میکنه، چون همه در مورد ارزش اون اتفاق نظر دارن. این مشروعیت معمولاً به طور قانونی توسط دولت اعمال میشه. تصادفی نیست که سکه ها اغلب تصویر حاکمان سیاسی رو دارن. حتی امپراتوری روم روی پول خود با چهره امپراتورها مهر می زد.اما، ارزش پول هم با مقدار پول در گردش تنظیم میشه. اگه ارز زیادی نسبت به کالاها و خدمات موجود در اطراف شناور باشد، ارزش اون پول نسبتاً کمتر خواهد بود. به این میگن تورم! برعکس اون هم صادقه. وقتی ارز کافی وجود نداشته باشه، ارزش پول خیلی بالاست. به این میگن کاهش قیمت.

بنابراین، کنترل عرضه پول یه قدرت بزرگه. تو بیشتر کشورها، این قدرت متعلق به یه بانک مرکزیه. این مؤسسات اسماً مستقل هستن، اما اغلب روابط نزدیکی با سایر بانک های بزرگ و اعضای ثروتمند جامعه دارن. بنابراین، هنگامی که اونا از قدرت خود برای کنترل ارز استفاده میکنن، اغلب در خدمت این منافع هستن.

به عنوان مثال، اگه یه بانک نیاز به کمک مالی داشته باشه، ارز لازم در دسترس خواهند بود. اما اگه طبقات پایین تر بخوان مبالغ زیادی پول نقد برای کالاهای عمومی بپردازن، این جریان پول ممکنه کمتر بشه.ولی با اراده سیاسی کافی، میشه عرضه پول رو تحت کنترل بیشتری قرار داد.

وسواس بازار نسبت به ارزش مبادله، کل کره زمین رو تهدید میکنه

یک جنگل پر رونق کاج رو تو دامنه های کوه های البرز تصور کن. حالا از خودت بپرس: چه چیزی این جنگل رو ارزشمند میکنه؟ آیا به خاطر هوای خوبشه یا به دلیل صدای جیک جیک پرندگان در درختانشه؟ یا به خاطر چوبیه که میتونی اون رو خرد کنی و به عنوان الوار بفروشی؟ متأسفانه، تو بازار ما، قیمت اون الوار، ارزش مبادله ای جنگله. ، تقریباً همه طبیعیت خدادادی به عنوان ذخیره ای از کالاهای بالقوه برای بازار در نظر گرفته میشن. بدتر از اون، بعضی از این کالاها مثل زغال سنگ و نفت، به طور فعال اونچه از دنیای طبیعی غیر کالایی باقی مونده رو تخریب میکنن.

 

 

نکته مهم اینکه: «وسواس بازار نسبت به ارزش مبادله، کل کره زمین رو تهدید میکنه»

واضحه که سودجویی بیش از هر چیز مشکلات خودش رو داره. با توجه به ماهیت رقابت تو بازار، هر فرد یا کسب و کاری انگیزه داره تا حد امکان از استخراج و تولید کالا، فروش داشته باشه، صرف نظر از اینکه به محیطی زیست توجه داره یا نه. این مشکل رو میشه در همه جا مشاهده کرد، از صید بی رویه اقیانوس ها تا فروش و استفاده مداوم از سوخت های فسیلی. آیا میشه جلوی این تخریب مداوم محیط زیست رو گرفت؟

یه قوانینی هستش که از جهان طبیعی بدون توجه به ارزش مبادله ای آن محافظت میکنه. اخیراً اکوادور این کار رو با اصلاح قانون اساسی خودش انجام داده تا ارزش ذاتی حفظ جنگل های بارونیش رو به رسمیت بشناسه. اما با توجه به اینکه سایر دولت ها به منافع تجاری پایبندن، ممکنه به قوانین توجهی نداشته باشن.

رویکرد دیگه اینه که به همه چیز، حتی هوا، ارزش مبادله ای اختصاص بدیم. این ایده به مالیات کربن مربوط میشه، جایی که شرکت ها باید برای حق آلودگی جو مبلغی پرداخت کنن. تو تئوری، این رویکرد باید کسب و کارها را برای تولید گازهای گلخانه ای کمتر تشویق کنه. با این حال، تعیین قیمت، محدودیت های اون و اجرای این قانون هنوز به عهده دولت های دوستدار تجارته!

راه حل بهتر ممکنه مدیریت دموکراتیک منابع جهان باشه. در حال حاضر تعداد انگشت شماری از افراد ثروتمند میتونن تصمیم بگیرن که کدام منابع رو استخراج و بفروشن. اگه اونا بخوان به حفاری برای نفت ادامه بدن، میلیون ها نفر ممکنه تو مناطق ساحلی ترجیح بدن در انرژی خورشیدی سرمایه گذاری کنن. اگه اون میلیون ها نفر فرصت شنیدن صداشون رو داشتن، نه به عنوان مصرف کنندگان فردی بلکه به عنوان یه جامعه بزرگ، مسیر پایدارتر و عادلانه تری میتونست پدیدار بشه.

اقتصاد معاصر رو میشه به عنوان یه جامعه بازار توصیف کرد که در آن بخش بزرگی از زندگی در معرض نیروهای بازاره. این بدان معنا هستش که همه چیز از منابع طبیعی گرفته تا زمان و کوشش های ما بر اساس تولید سود ارزش گذاری شده. اگه نحوه مالکیت و ارزش گذاری اشیاء رو تغییر بدیم، میشه اقتصاد رو دموکراتیک و عادلانه تر کرد.

 

 

لطفاً نظرها، پیشنهادها و پاسخ خود را با ما و سایر همراهان آکادمی نسیم سبحان در بخش نظرات (زیر همین مقاله) به اشتراک بگذارید.